نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

دستم بگیر یا محمد(ص)

یا رب النبی

الهی لیس لی وسیله الیک الا عواطف رافتک و لا لی ذریعه الیک الا عوارف رحمتک و شفاعه نبیک نبی الرحمه و منقذالامه من الغمه..............مناجات متوسلین از مجموعه مناجات خمس عشر

خدایا میلاد رسولت درراه است..رسولی که خاتم رسولان توست...و برگزیده خاص تو...پیامبر رحمت تو ..و نجاتبخش خلق تو از ضلالت و گمراهی بسوی هدایت.....که فقط تو میتوانی انسان گرفتار در ظلمات خیال و وهم و هوای نفس و ...را به نور عقل و پاکی و طهارت  هدایت کنی..

خدایا !شرمنده ام که قدر نعمتهای بسیار تو را ندانستم...و عمر خود را بیهوده و با هدر دادن امکاناتی که به من داده بودی ضایع کردم..

خدایا !خجلم که در این بوستان معطر محمدی که برایم آماده ساختی  ..عطری به خود نگرفتم ! از کنار این گلهای معطر تنها گذر کردم....و گاه حتی آنها را کندم و بدور انداختم...

خدایا! تو خوب خدایی بودی...پیامبرت خوب پیامبری بود..امامان و راهنمایانت خوب روشنگری کردند اما اعتراف میکنم که من قدر ندانستم...

خدایا! بیشتر از این شرمسارم که عمری  نام آنها را بر زبان داشتم...کتاب آنها را بدست ..اما از مرام آنها چیزی نصیبم نشد..

و گاه می بینم که حتی به آنها ظلم کردم! چون با این خصلتهای زشتم و با این اعمال ناشایستم چهره زیبای آنها را در نگاه دیگران مخدوش نمودم...

خدایا!! میدانم که نه مسلمان درستی بودم و نه مومن صادقی!.....

اما..در کنار همه این تقصیرها..اسرافها...این را نیز خوب میدانم که تو پیامبرت را خیلی دوست میداری..و امتش را به او میبخشی!

خدایا !میلاد پیامبرت فرارسیده..و دستهای خالی من در انتظار عیدی توست...

اما این بار میخواهم که او را وسیله بهره مندی از مرام و راه خودش قرار دهم....

چه میشود که نگار تو ! که به مکتب نرفت و خط ننوشت! و با یک نگاهت مسئله آموز صد مدرس شد!...

به واسطه او ما را هم از کسانی قرار دهی که در مکتبخانه اش راه می یابند و از مسئله آموزی هایش بهره میگیرند و جان و روح و دلشان از آن عقل کامل و از آن عصاره هستی و فلسفه خلقت سیراب میشود!....

خدایا...من پیامبرت را دوست دارم..به او و اهل بیتش .. به او و فاطمه اش..به او و علی اش...به او وحسنش.. به او و حسینش .. به او و همه انوار پاک و طاهرینش ..عشق میورزم..

و هم اینک در این ایام مبارک ..تو را بحق همان پیامبر باصفایت..پیامبر مهربانت .. پیامبر رنج کشیده ات..پیامبر امینت...و اهل بیت طاهرینش میخوانم که مرا سالک راهش قرار دهی.. و با او و اولاد طاهرینش محشور فرمایی...آمین یا رب العالمین

گنج درون

یا حبیب

روزی از دوستی پرسیدم  چه خبر؟

جواب زیبایی به من داد. گفت از همه جا خبر دارم الا از خودم(درون خودم)!

حقیقت مطلب اینستکه بسیاری از امور زیبا و جذاب و راهگشایی که بدنبالش میگردیم در اندرون خود ماست.ولی درد بی درمان اینست که ما از این سرمایه مهم بی خبریم! و گاه عمری بدنبال این و آن در جستجوی کیمیا میگردیم!

سالها دل طلب جام حم از ما میکرد                              وآنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود                            طلب از گمشدگان لب دریا میکرد

و خیلی درد سختی است که  گوهری ارزشمند در دستت باشد و قدرش را ندانی . در کنار دریا باشی و از گمشدگان تشنه آّب جستجو کنی!...چرا آدمی اینقدر فرافکن است؟ چرا اینقدر با خود بیگانه است؟ چرا اینقدر همه چیز را در بیرون از خود و در نزد دیگران جستجو میکند؟ چرا همیشه گمان میکند آنچه دیگری دارد..آنچه در شهر دیگری است ..در استان دیگری است .. در پایتخت است.....چیز دیگری است؟.. چرا قدر خودش را.. خانه اش را خانواده اش را.. همسایه اش را.. همشهریش را.. هم میهنش را.. نمیداند؟..

و از سوی دیگر چرا مشکلات را هم همیشه بدیگران نسبت میدهیم؟چرا احتمال خطا در خود نمیدهیم؟چرا بدنبال کشف متهمان در بیرون از خود..در بیرون از خانه خود.. در بیرون از شهر ودیار و کشور خود هستیم؟...

ما از خود دور شده ایم و تا بخود باز نگردیم قادر به تشخیص درد راه درمانش نیستیم. از علی علیه السلام منقول است که حضرت فرمودند..دوائک فیک و د ائک منک...هم درد تو در خود توست و هم درمانش در دست خود توست.

بیایید اینقدر بدنبال دیگران نگردیم.. بیایید قدر همین کسانی که در اطراف خود ما هستند بدانیم. بیایید قدرشناس نعمتهایی باشیم که هم اکنون در دسترس ماست و معلوم نیست چقدر در اختیارمان باشند. ..

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم                          که تا ناگه زیکدیگر نمانیم

چقدر تابحال افسوس خورده ایم که کاش قدر ..او را میدانستم؟ کاش تا زنده بود او را میشناختم؟ کاش.. کاش...

بیایید با خود کمی مهربانتر باشیم..بیایید اینقدر بخاطر هیچ و پوچ یکدیگر را آزار ندهیم..

بیایید از همین امروز غواصی شویم که گنجهای درون خویش را جستجو کنیم..و معادن طلا و نقره وجود خود را استخراج کنیم....باور کنیم که بیرون از ما خبری نیست. هر چه هست در درون خود ماست...فقط باید در صدد کشف درون خود برآییم.

بیایید از خود شروع کنیم. از خود.. اینقدر به نقاط ضعف دیگران خیره نشویم..بلکه ضعفهای خود را جستجو کرده و راه درمانش را ..بیابیم. خود معطر شویم..کمتر از عطر بگوییم... که گفتن ها ما را معطر نمیکند..همچنان که با گفتن حلوا  دهنمان شیرین نمیشود..

باور کنید اگر نگاهمان را تغییر دهیم..میبینیم که چقدر همه چیز در اطراف خود ما زیباست..و چقدر باید از صمیم دل شاکر باشیم....آنگاه دیگر هیچ دلیلی برای شکوه از دیگران پیدا نمیکنیم...آنگاه دیگران از ما جز محبت نمیبینند..آنگاه وجود ما مایه آرامش میشود برای خود ما و دیگران...آنگاه از همه جا ندای صلح و دوستی برمیآید...و زشتی و دشمنی و شیطان رخت برمیبندند...آنگاه جلوه الهی انسان نمایان میشود.....و عطر و بوی بهشت در فضا پراکنده میشود..

بیایید از همین امروز شروع کنیم...

که شاید فردا دیر باشد..

قیامت حسینی

یارب الحسین

سلام بر حسین..سلام بر او که زیباترین لحظات زندگیم با یاد او رقم خورده....

سلام بر او که طعم خوش عشق را در روضه ها و گریه های بر مصائب او تجربه کرده ام

سلام بر او که عاشورایش چنان شور آفرین است که نمیتوانی در وصفش سخنی بگویی

سلام بر او که همه خوبیها در زندگیم با او گره خورده....و همه خوبان زندگیم با او همراه بوده اند

سلام براو و لب تشنه اش!

سلام براو و زخمهای پیکرش!

زخمها..و تشنگی هایی که برای من بالاترین درس معرفت را بهمراه داشته...

که او بهترین درس ها را در صحنه عمل آموخت...

با فرزندانش...علی اکبرش...علی اصغر شیرخوارش...

با برادر باوفایش ابالفضل العباس..

با خواهر بی نظیرش زینب کبری..

با همه اصحاب و یاران عاشق و دلباخته و شجاع و ....خودش..

با گریه هایش در بی تابی برای وصل الهی...

با اشکهایش در حالت رضایت و تسلیم در مقابل معبود

و با صلابتش در دفاع از حق و حقیقت و انسانیت در سخت ترین شرایط..

با محبتش در پذیرش توبه راه بستگان بر خودش..

با حرص و غمش برای همراه ساختن همه در راه ماندگان به کاروان رستگاریش

......

و من چه ناتوانم در گفتن آنچه باید بگویم...

چه زیبا گفته شاعر...در یک کلام...

میکشی مرا حسین...میکشی مرا حسین....

آری ... حرکت حسین...قیامت انفسی را بر همگان معلوم ساخت..

پس از این حرکت بود که معلوم شد دلهای آماده کدام بود و دلهای قسی کدام!

روز عاشورا صحنه ای از قیامت بود.. چه خوب حسینیان از یزیدیان ممتاز شدند!

چه خوب راه فلاح از راه شقاوت ممتاز شد.. ومعلوم شد که چه کسانی حاضرند برای فلاح هزینه کنند

چه خوب عشق پاسخ داد...و چه خوب دنیاطلبی ناکازامدی خود را نشان داد

چه خوب حقیقت از اعتبار جداشد..و معلوم شد که اعتباریات در صحنه امتحان پشیزی ارزش ندارند

چه خوب معلوم شد که دل پاک سیاه و سفید نمیشناسد..غلام و حر ندارد.. پیر و جوان ندارد...

وای... چه معرفتی ..موج میزند در کربلا..از نوجوان نابالغ گرفته تا جوان رشید تا پیرمرد محاسن سفید..

و چه عشقی بیداد میکند....

همه اینها قیامتی بود که حسین در دلها بپا کرد..

و. همچنان این قیامت برپاست.. در دلهای عاشقان حسین..

و یقینا این دلها را بانور حقیقت آشنا میسازد...

خدایا ما را بی بهره از این عاشورا بیرون مبر...

خدایا بحق حسین بحق زینب بحق دستهای بریده ابالفضل. بحق شیرخوار..

رزق عاشورایی ما را قیامتی انفسی.. تحولی درونی.. قرار بده..

آمین یا رب العالمین

تجربه ای از عشق

هوالمحبوب

نمیشود نامش را خاطره گذاشت!

خاطره برایش کم است

زیرا تنها ذهن تورا درگیر نکرده..که همه وجودت در تسخیر اوست!

چنان که خودش هم چنین بود  همه وجودت را مشغول بخود کرده بود..

و چه قشنگ است زمانی که با همه وجود رو بسویش میکنی!

واین همان لحظاتی است که میتوانی عشق را تجربه کنی..

و بفهمی که اکسیر عشق با وجود عاشق چه میکند!

خستگی را از تن میبرد..نشاطی وصف ناپذیر میدهد..شوقی عمیق در تو میافریند..

..............

خدایا سپاسگزارم.. که توفیق دادی این تجربه ها را در زندگیم دریافت کنم.....

...............

بله..این چند روز برای من یاداور خاطرات شیرین سال گذشته بود..

که در چنین روزهایی در سرزمین منا..و قبلش در مشعر و عرفات..بودم..

مدتها بود میخواستم قسمتی از یادداشتهای خودم را در ان مکان شریف در اینجا منتشر کنم...

که تا بحال توفیقی حاصل نشد..

واینک چند سطر از نوشته های ان روزها را تقدیم میکنم....

.......................................

...........................................

پنجم ابان 91

روز عرفه است و من در عرفات..

باورم نمیشود.. این بنده گنهکار و لیاقت درک عرفات در روز عرفه..

خدایا چگونه شکر کنم این نعمت را.

خدایا دلم میخواهد ثانیه ها را نگه دارم..نمیخواهم انها را از دست بدهم

خدایا بسیار شنیده بودم از عرفه  ولی  شنیدن کی بود مانند دیدن!

دیشب وقتی به چادر رسیدیم با وجود اینکه جند ساعتی معطلی در هتل مکه و در اتوبوس و گم شدن...را گذرانده بودیم..

ولی بمحض ورود به چادر تاریک عرفات ..دلم شکست.....احساس عجیبی داشتم..احساسی که از من در این شب و روز جدا نشده است..شاید این چنین حسی را تا کنون در هیچ مکانی درک نکرده بودم......

خدایا احساس میکنم در اینجا به بنده هایت خیلی عنایات میکنی..

خدایا دستم بگیر!..

خلاصه..بعد از دعایی که در چادر خوانده شد..با یکی از دوستان به جبل الرحمه رفتیم(محل هبوط حضرت ادم..)فضای جالبی بود..اکثر ایرانی ها انجا بودند..حدود 12و نیم برگشتیم و ساعت 1 خوابیدم..

ساعت 3 و نیم صبح پنجشنبه 4 ابان 91 بیدار شدم....نماز صبح را در همین چادر برگزار کردیم..دعای عهد را هم خواندم...

بعد از صبحانه و مراسم برائت .. به چادر برگشتم..

و شروع به خواندن قران کردم....ولی انگار این قران خواندن هم خیلی فرق داشت.. انگاز خداوند دارد با تو صحبت میکند..

آیات عذاب.. آیات رحمت.. وای وای.. چقدر همه چیز میتواند رنگ و بوی دیگری داشته باشد.. چقدر میتوان به اعمال عمق ..بخشید...

خدایا نمیدانم چگونه شکرت کنم با این همه نعمت...

ظهر نماز جماعت در چادر بغلی برگزار شد..و نیت وقوف...

و بعد سفره نهار..با آنکه عدس پلو بود.. ولی بسیار دلچسب بود!..

بعد ازنهار و درازکشی کوتاه!برای رفتن دعا آماده شدم..البته بدلیل صفهای طویل..! از تجدید وضو گذشتم!...

با یکی از دوستان همراه شدیم..و رفتیم دعای عرفه..

که آنجا هم فضای عجیبی بود..مدتی که فقط اشک بود که جاری میشد..

.......بعداز دعا..تجدید وضو و نماز مغرب..

خانمها..را قبل از نماز بسوی مشعر بردند..

و لی ما نماز خواندیم و بعد از نماز هم توسلی به حضرت ابولفضل.. صورت گرفت..و دعای کمیل....

تا اینکه صدا زدند که باید بسوی مشعر حرکت کنیم..

..........................................

...............................................

بوی مهر=بوی عشق

هو المحبوب

روزهای آغازین مهرماه...که روزهای آغاز درس و مدرسه است..فرارسید. هرچند در روزگاری هستیم که از این مهر به آن مهر و محبت و عشق کمتر منتقل میشوی!..اما میشود که کلاس درس ..کلاس محبت باشد ..چرا که اساسا حیات به محبت وابسته است.زندگی بی عشق مفهوم و معنایی ندارد...و انسانیت در غیر این بستر میسر نمیشود..

اگر که امروزه دنیا به اجتماع دردناک وآزاردهنده تنهیایان تبدیل شده!

اگر که هیچیک از تمتعات پیشرفته امروزی به آدمی رضایت خاطر نمیدهد

اگر که رسیدن به بسیاری اهداف در زندگی امروزه سرابی بیش جلوه نمیکند

اگر که پشت صحنه وسیعی از عناوین جذاب و دلفریب مشمئز کننده و آزاردهنده است

....

یکی از دلایل مهمش اینستکه همه اینها از محتوای اصلی خالی شده و به قالبهایی خشک و صوری و سخت تبدیل شده است که با روح لطیف و الهی انسانی تناسبی ندارد .این روح خدایی و مستعد در میان انبوهی از مطالبات و مناسبات متنوع و گسترده و ضد انسانی گم شده و تخریب شده است...

انسانی که بحکم روح الهیش هیچ سنخیتی با خطا و گناه و آلودگی نداشته ...بیکباره خود را در هجوم الزاماتی میبیند که اندک اندک مجبور است بهمه اینها بتدریج تن دهد!و گر نه از گردونه رشد و توسعه !باز میماند.مجبور میشود برای رسیدن به فلان مدرک اندکی دروغ بگوید!کمی تقلب کند!مقداری کم فروشی نماید!خورده ای تملق!...مجبور میشود برای وصال به بهمان موقعیت ..زبانی چرب داشته باشد!جملاتی ..را موقتا حفظ کند..تظاهر به برخی آداب نماید....و چند صباحی نقش بازی کند!

..لذا در این فضاها..نه بویی از علم بمشامت میرسد...و نه سطری از عشق نوشته میشود...

..و این شرایط بستر های بسیار آماده ای است برای رشد و تکثیر شیاطین!....

بگذرم...نمیخواهم در بهار مهر و محبت ...سخن از قهر و ظلمت بگویم...اما چه کنم که تا ظلمت را نبینی ..قدردان نور نمیشوی!..تا جهل را لمس نکنی ..ارزش علم را نمی یابی! ..تا بی ادبی را تجربه نکنی  ادب را نمیفهمی!..تا تلخی نفرت را نچشی  شیرینی محبت و عشق را نمیشناسی!.....و تا از افراط و تفریط بستوه نیایی..به اعتدال نمیرسی!

خدایا...

در این ایام که بوی مهر بمشام میرسد..در این فرصتها که خاطره مردان عاشق تو زنده میشود..عاشقانی که در راه وصال تو سراز پا نمیشناختند..بهمه چیز پشت پا زدند و در راه وصال تو سوختند...مردان بزرگی که با کرامت و بزرگواری از کنار همه بی مهری ها گذر کردند و فقط و فقط با تو معامله کردند..و جاودانه شدند..

خدایا ..میدانم که همه جیز در ید قدرت توست...

پس ..از خودت تقاضا میکنم..مرا در راه خودت عشق و محبتی افزون عنایت فرما...