نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

سی سال پیش در چنین روزی!

بسم رب الشهدا

دقیقا سی سال پیش در چنین روزی برادری بسیار عزیز از جمع ما پرکشید....

آشنایی من با سعید به سال تحصیلی 58-59 سال اول دبیرستان طالقانی بیرجند برمیگردد.البته از سال دوم دبیرستان کلاسهای ما جدا شد چون او در رشته تجربی ادامه تحصیل داد و من وارد رشته ریاضی شدم. اما همان سال آغاز دبیرستان با او و برادر عزیز دیگرم علیرضا و تعداد دیگری از بچه ها آشنا شدم که این آشنایی ادامه یافت و خاطرات مفصل و زیادی به آن الصاق شد. سید سعید از همان اغاز تفاوتهای بارزی با دیگران داشت. او ضمن اینکه در کار خیاطی به پدرش کمک میکرد ودر کار درس مدرسه جدی بود دغدغه های فکری و اجتماعی نیز داشت. یادم میاید در همان دوره دبیرستان برخی از جزوات معرفتی و عقیدتی را با هم مطالعه میکردیم و او سوالات جدی را در آن زمینه ها مطرح میکرد و در همان سالهای دبیرستان از این جهت رشد اطلاعاتی خوبی داشت. 

اتحادیه انجمنهای اسلامی دانش آموزان مرکزی بود که همه این جوانان پرشور  فهیم  دردمند و پرتلاش در آنجا یکدیگر را پیدا کرده بودند.سید سعید از فعالان این مرکز بود و کارهای ابتکاری زیبایی داشت. به همت او واحد راهنمایی اتحادیه آغاز بکار کرد و خودش با کلاسهایی متناسب با سنین بچه های راهنمایی کار را آغاز نمود.سعید از اعضای حلقه مرکزی اتحادیه بود و خاطرات زیادی از او و جلساتی که با عزیزان و شهدای گرانقدر مثل سید احمد  و حاج محمد و ...تشکیل میشد بجای مانده است. 

در فاصله سالهای 58 تا 62 اتفاقات زیادی افتاد و خاطرات زیادی رقم خورد که شاید دوستانی که این نوشته را میخوانند به برخی از آنان اشاره کنند.

اما خاطراتی که تقریبا اختصاصی میان من و سعید است به سی سال پیش برمیگردد!

شهریور 62 بود که من و او تصمیم گرفته بودیم برای ادامه تحصیل راهی حوزه شویم. پس از ثبت نام مقدماتی در یکی از روزها با او و برادرعزیز دیگرم حسن آقا با اتوبوسهای قدیمی!راهی قم شدیم.یادم نمیرود به ترمینال تهران رسیدیم.فضای آنجا برای من کاملا جدید و ناآشنا بود و سعید که تجربه بیشتری داشت! هشدارهای لازم را به من داد!

به قم رسیدیم...کلید خانه برادر را در اختیار داشتم..به آنجا رفتیم و در آن روزهای گرم تابستان در هوای سوزان قم در انتظار مصاحبه و نتیجه مصاحبه بودیم تا سرانجام من و سعید در مصاحبه نیز پذیرفته شدیم و پس از تغییر یکی از مدارس  برای ثبت نام بمدرسه رسالت واقع در کوچه ممتاز رفتیم...و اینچنین بود که با سعید هم حجره و هم مباحثه شدم.

در درس و بحث بسیار جدی بود.گاهی من باتکای مطالعات قبلی و زمینه ای که داشتم برای مباحثه وقت نمیگذاشتم ..و او مرا تهدید به ترک مباحثه میکرد!...

دقیقا نمیدانم چه روزی بود..جمعی از بچه های مدرسه برای اعزام به جبهه بعنوان روحانی گردان آماده شدند...سعید هم جزو آنها بود...خداحافظی آخر ما در راه اهن قم بود...و دیگر اورا ندیدم..

و مثل امروزی...یعنی 16 اسفند سال 62 خبر شهادت او در عملیات خیبر بدست مارسید...

با جمعی از دوستان طلبه برای تشییع پیکر پاکش به بیرجند آمدم...

اری سید سعید خاتمی ار جمع ما رفت...

یادش گرامی

مرثیه ای بیاد شهید

بسم رب الشهدا

پس از انتشار متن شهید شهاب برادر عزیزم اقا سید محمود که سالهای گذشته نیز مطالب ارزشمندی را در سالروز شهادت شهید در بخش نظرات منتشر نمودند..این بار اشعاری از مرحوم اقای سید حمزه نوربخش پدر گرانقدر شهیدین سید محمد هادی و سید محمد حسین نوربخش  را که آن عزیز در جلسه بزرگداشت شهید خود قرائت کرده بود  ارسال نمودند .

جادارد دراینجا یاد کنم از مرحوم حاج اقای نوربخش که انسانی دوست داشتنی و باصفا بود. همواره خنده بر لب داشت و بر چهره مخاطب خویش نیز خنده می کاشت. شخصا بسیار تمایل به مصاحبت با ان عزیز داشتم..روزهای آخر عمرش که در بیمارستان خدمت ایشان رسیده بودم با وجود ان که حال مناسبی نداشت اما باز با مرور حکایتی  صدای خنده زیبایش در فضای آی سی یوی بیمارستان پیچید.....و چه خوب است که از آدمی خاطراتی زیبا در ذهن دیگران باقی بماند...

ایشان مانند بسیاری دیگر از دوستان شهید شهاب ...در شهادت مظلومانه وی بسیار متاثر شد...و ابیات زیر جکایتی از آن روزهاست که این اشعار را در روز چهلم شهادت در مصلای بیرجند قرائت نمود.

درود و سلام خداوند بر او و فرزندان شهیدش باد.

----------------------------------------------------

در رثای شهید حجةالاسلام شیخ محمّد شهاب

در سالروز شهادت روحانی مجاهد اسوه تقوی و مجسّمه اخلاق انسانی و اسلامی ... با دلی خونین و قلبی داغدار سروده شد




باز این دل شکسته من التهاب کرد


وامانده ام ز غافله عشق و ای عجب


گر چه دلی نمانده که از داغ دوستان


اما شده چو پاره لحمی گداخته


سالی گذشته در غم هجرانت ای عزیز


تاب و توان ز فرقت احباب گر نماند





«بنیاد صبر و خانه طاقت خراب کرد»


در قلب مرده ام غم تو انقلاب کرد


بتوان حقیقتا به ویش دل خطاب کرد


کز دود آه آن نتوان اجتناب کرد


سالی که جزو عمر نشاید حساب کرد


بی تاب تر مرا غم مرگ شهاب کرد




 

 

از جمع بی حرارت ما آفتاب رفت
یعنی امید جمله عزیزان شهاب رفت

 

ای رهرو طریقت پاک محمّدی


ای اوستاد احمد و هادی و همرهان


ای اسوه مروّت و اسطوره صفا


ای بی ریای خالص و ای عاری از ریا


یاد شهید و راه شهیدان مرام تو



دنیای پست بس که برای تو تنگ بود






وی سرفراز مرد منزه ز هر بدی


وی رهنمای صادق احکام ایزدی


وی ذاکر مراثی اولاد احمدی


وی مورد توجه بیگانه و خودی



ای پاکباز شاهد افکار خود شدی


تا قلّه رفیعه والفجر پر زدی




 

گفتی که می روم چه جهان پایدار نیست
«یعنی بکار و بار جهان اعتبار نیست»

 


ای پیروان غافله سالار کربلا


در نیمه راه کعبه آمال نینوا


لیکن بوقت مرگ و شهادت نهاده اید


خوش آندمی که رایت رزمندگان حق


تا عاشقان کوی حسینی ز جان و دل


یا رب بحقّ میر علمدار و لشکرش






گلهای نو شکفته زگلزار کربلا


محروم گرچه ز دیدار کربلا


سر ها بروی دامن سردار کربلا


بر پا شود به سایه دیوار کربلا


بوسند آستان گهربار کربلا


یا رب بحقّ عابد بیمار کربلا




 

والا مقام رهبر ما سرفراز باد
یعنی که عمر پیر جماران دراز باد