نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

عشق حسین

بسم رب الحسین

از هر چه بگذریم سخن عشق خوشتر است...

اصلا نام حسین که میاید ماجرا عوض میشود.به او که میرسی همه ظرفها وسیع میشود.

نزدیک به نیم قرن از زندگیم میکذرد! اما هرسال عاشورای او رنگ و بوی تازه ای دارد...بیاد ندارم در عمرم برای کسی اینقدر اشک ریخته باشم ....سوز غجیبی در نام اوست...تا بیاد دارم همین حالت در همه اطرافیانم نیز بوده است.

پدرم را بیاد میاورم که با کهولت سنش اما محور کارش جلسات روضه حسین بود..مادرم همینطور...و اما برادرم که از این میان ویژگی مختص به خود را دارد...او هم مثل پدر اهل روضه بود..شروع زندگیش با روضه حسین در هیات فاطمیه و ادامه آنهم همینطور...ایشان با وجود آن که در طول عمر سی ساله اش فعالیتهای دینی و اجتماعی زیاد و زیبایی داشت و سرانجام نیز مظلومانه در جبهه های نبرد بشهادت رسید اما در وصیتنامه اش تصریح میکند که امیدش به روضه هایی است که برای امام حسین علیه السلام خوانده است!و عجیب است تاثیر عشق حسینی در زندگی تک تک کسانی که با او ارتباطی داشته اند...میتوانم ادعا کنم مهمترین حادثه های زندگی من بنوعی در ارتباط با جاذبه هایی است که مرتبط با او بوده...دوران طلایی سالهای اولیه انقلاب که به دفاع مقدس نیز متصل شد با دوستانی در ارتباط بوده ام که بسیاری از آنها هم اکنون به شهادت رسیده اند و همه آنها متاثر از عشق حسینی پا در این راه گذاشتند...زیباترین خاطره ها نیز مربوط به جلساتی از هیات است که این فضای عاشقانه بر ان حاکم بود...گویا در  اینگونه جلسات اکسیری در فضا پخش شده بود که هر کس وارد میشد بنوعی تحت تاثیر ان قرار میگرفت....

و چه انس زیبایی برقرار شده بود میان این بچه های عاشق و امامشان حسین بن علی....گویا بسیاری از روضه ها در این فضا معنا میشد...

بگذرم...دوست دارم به نکته زیبایی اشاره کنم که امروز از بیان عارفانه استاد حایری شیرازی اموختم...و آن اینستکه

لعن و سلامی که در زیارت عاشورا برزبان جاری میکنیم در حقیقت لعن و سلام به جهل و عقل درون خود ماست..گویا ما به جهالت خود لعن میفرستیم و به عقل و ومعرفت درون خود سلام میکنیم ...و انگاه که اشکی بر گونه ها جاری میشود غلبه عقل درون بر جهل است..گویا عقل بر سینه جهالت نشسته......و اینگونه است که عزای ابی عبدالله صحنه غلبه معرفت و دانایی بر جهالت و نادانی است...وهمه کسانی که مقابل حسین ایستادند دچار غلبه جهل بر عقل بودند....این از جهالت فرد است که حکومت ری را بر مقابله با ولی خدا ترجیح میدهد..این ازجهالت اوست که متاع قلیل دنیا را بر سعادت ابدی ترجیح میدهد...اگر ادمی بفهمد که زندگی حقیقی چیست و این را با همه وجودش دریافت کند قطعا همه لذات دنیوی در مقابلش رنگ میبازد.....که سودها کنی ار این سفر توانی کرد...

مشکل عمده ما اینستکه چشم و گوشی که باید این حقایق را ببیند و بشنود بدلیل تعلقاتی که داریم فعال نمیشوند..و تنها چشم و گوش ظاهری فعال است و ان هم که جز لذت مادی چیزی را نمیفهمد...اما...در این میانه راهی بس سریع و مطمان برای دریافتی نو در اختیار ما قرار گرفته..مسیری که خداوند خود ضمانت فرموده و ان همراهی با مصایب اهلبیت عصمت و طهارت و بخصوص مصیبت سیدالشهدا علیه السلام است...

بارها و بارها از بسیاری بزرگان این مطلب نقل شده که در عین حال که ما مامور به تلاش و مجاهده در راه خدا هستیم ...اما امید ما به همین توسل به ساحت مقدس ابی عبدالله علیه السلام است...امیدوارم خدای متعال بهترین روزی های معنوی را از عاشورای امسال بعنوان رزق ما مقدر کرده باشد...

=============================

بخش اعظم این چند سطر را قبل از عاشورا نگاشته بودم ولی با تعطیلات تاسوعا و عاشورا مواجه شد و بدلیل دور بودن ازاینترنت امکان انتشارش فراهم نشد تا اینکه امروز کامل کرده و منتشر نمودم...ضمن ارزوی قبولی عزاداریهای همه عزیزان و عرض تسلیت به ساحت مقدس ولی عصر عج از همه شما خوبان التماس دعا دارم

شکوه عرفه

یا محیی و ممیت

روز بزرگی است...روز عرفه...

عظمت عرفه را در عرفات میتوانی درک کنی..انجا که حرکت بسوی قربانی کردن را اغاز کرده ای...و چه شکوهی دارد این قربانی..قرار است هرچه تعلق و دلبستگی در وجودت هست از تو جداشود..قرار است در یک تلاش جدی محرم شوی و در ساعاتی چند تنها به دوست بیندیشی..چشم از همه محرمات و حتی برخی مباحات برداری..و تنها به قصد دوست قدم در راه بگذاری..میخواهی حاجی شوی..حج..ان قصد بزرگ..ان قصد مهم در زندگیت..ان قصد حیاتی.. خدایت میخواهد بار دیگر تو را احیا کند..میخواهی سخن مولا را تحقق ببخشی..میخواهی قبل از انکه تو را بزور بمیرانند خودت با اختیار خودت بمیری..اری میخواهی بمیری..اما از کدام زندگی؟ کدام حیات را میخواهی کنار بگذاری؟..حیات بی معنای دنیوی و مادی.. حیات بی ارزش مجازی و وهمی و خیالی ...دنیای سرشار از تخیلات و بازیهای کودکانه و مسخره اعتباری..که همه وجودت را در تسخیر خود گرفته بود..اما مگر کار راحتی است...همانقدر این کار دشوار است که بخواهی بر گردن فرزند دلبندت چاقوی تیز بگذاری..مگر امانت میدهند شیاطین؟..از چب و راست زبان به اعتراض میگشایند که این چه کاری است؟کشتن فرزند؟..تو دچار توهم شده ای..و واقعا هم تردید میکنی..نکند راست میگویند..و انقدر این صداها در اطرافت فراوان است که بسمت ان نمیروی..همان زندگی ارام دنیوی را بر این تصمیم دلهره ساز  ترجیح میدهی...

و به همین دلیل است که وقتی ان بنده خوب خدا..ان ابراهیم بزرگ..بسم ا.. میگوید و چاقو بر گردن فرزند مینهد..عالمی در برابرش خضوع میکند..این خضوع ..باداش ان معرفت است..چه بدر و چه بسر...هم ابراهیم اماده انجام فرمان است وهم اسماعیل نمیگذارد تردیدی بر بدر حاکم شود...عجب بدر و بسری!!

خدایا...

میدانم که تو به نیات هم باداش میدهی ..

خدایا قصدم اینست که در این قربانی شرکت کنم...میخواهم این خودیتها و اعتباریات را دور بریزم..میخواهم از این جاذبه شدید دنیوی خود را رها کنم..اما...نه ان معرفت در وجودم هست که تردیدها را بزداید و نه ان شجاعت که قدرت حرکت بمن بدهد...مثل همیشه این خودت هستی که همه این توفیقات را عنایت میکنی ومن هم این اطمینان را بتو دارم که این عنایت را میکنی..

خدایا بارها فهمیده ام که هیچم..و کمتر از هیچ..و هرچه هست تویی...قبول دارم که گاه تسلیم شیطان وجودم میشوم اما اطمینان دارم که تو باز دستم را میگیری..

عنایتی نما و این بنده روسیاهت را بار دیگر در درگاه عفوت قبول کن...

که من بی تو هیچ نیستم...


من عجز مطلقم

یارب الارباب

هنوز دو ماه نشده! ولی نزدیک به دوماه شده(و لذا رکورد قبلیم هنوز باقی است!) که درب این خانه را باز نکرده ام....

دوستان عزیزی هم که به اینجا تشریف آورده اند بخصوص در یکماه اخیر با غیبت صاحبخانه  و سردی خانه روبرو شده اند!بهرحال این قصه زندگی است!.....که برای همه ما رخ مینماید.ومن شرمنده این عزیزان هستم...

اما عنوان این مطلب رااز همین جا اغاز کردم که من عجز مطلقم.شاید بیان حال این روزهای من بیشتر همین باشد...و البته اگر واقعا بتوانم باین عجز خود واقف شده باشم که خیلی خوبست. اما میترسم این کلمات هم تنها الفاظی باشد که کتابت میشود مثل بسیاری الفاظ دیگر...انها کلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون!!...

قصه از اینجا شروع میشود که گاه در هجوم گروهی از مسائل قرار میگیری که عرصه را برتو تنگ میسازد...واین حالت تا بجایی جلو میرود که بقول معروف قفل میکنی!...صورت مسائل را بارها مرور میکنی .اما به نتیجه ای نمیرسی. از راههای مختلف میروی اما فرقی حاصل نمیشود...بلکه لحظه بلحظه کار بر تو دشوارتر میشود...اینجاست که  مضطر میشوی و به عجزمیرسی..آنهم عجز مطلق! مطلق از این رو که هیچ روزنه بازی را نمیبینی...

از این لحظه ببعد میتواند در درونت اتفاقات جدیدی بیفتد! و به یک انبساط و گشایش جدیدی دست یابی!

اما این انبساط و گشایش دیگر بیرونی نیست. صورت مساله بیرون تو فرقی نکرده..اما در درون خودت به یک استغنای جدید دست یافته ای! کدام استغنا؟..یافته ای که تو هیچ بودی و هیچ هستی!..اما چگونه این استغناست؟..

نکته اینجاست که بهمراه درک هیچ بودن خودت با تمام وجودت اتکال به دوست را درمی یابی!و بمجرد این اتکال استغنای تو حاصل میشود. اشتباه نکن. صورت مساله عوض نشد!هیچ اتفاق جدیدی در خارج نیفتاد...اما در تو تغییر حاصل شد. تو دیگر ان ادم یکساعت قبل نیستی. گویا به انرژی جدیدی دست یافته ای...

بیکباره وجود ملتهبت آرام میشود...و تحمل همه آن سختیها که دقایقی قبل چون کوه می نمود آسان!...

ولی همه اینها از برکت آن عجز مطلق بود!

اگر همه راهها بر تو بسته نمیشد...اگر چشم امیدی به غیر "او" میداشتی...اگر...به این نقطه نمیرسیدی..

خدایا...

میدانم تو رب الاربابی...در حقیقت تو مرا برورش داده و میدهی...خدایا..میدانم همیشه دستم گرفته ای..که اساسا همیشه تو مرا راه برده ای...لذا تردید ندارم که هیچگاه رهایم نمیکنی..که هرچه دارم از تو دارم...اصلا "منی" در کار نیست که چیزی داشته باشد..هرچه هست "تویی"... و من عجز مطلقم...

del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

شهرالله

یارب شهررمضان

خدایا تو را سپاس میگویم...با زبانی که از فرط گناه الکن است....بواسطه این همه لطف و عنایتت به بنده ای که سزاوار محبت تو نیست...اما با همه قصورش تو او را باز مورد عنایت و لطفت قرار دادی و در ماه سراسر خیر و برکت خویش وارد ساختی..

.......

ماه خدا فرا رسید و چهره همه چیز تغییر کرد....

بیکباره بساط پرطمطراق مادیت که یکی از پرجلوه ترین نمودهایش گرفتاری آدمی به مشتهیات و لذات خوردنی است  برچیده شد.

هر جا که در طول روز پای میگذاری همه روزه دارند...همه امساک میکنند...همه مراقبت دارند....

شبها و روزها از خیلی مکانها صدای خواندن قرآن بگوش میرسد....

کسانی که قبلا ماهی یکبار هم نمیشد به بهانه قرآن ..انها را دور هم جمع کرد گاه در دمای بالای چهل درجه هرروز و هرشب در مجالس قرآنی جمع میشوند...

چه خبر است؟...معلوم میشود اگر خدا بخواهد خیلی از دشوارهاآسان میشود و خیلی از محالات  ممکن!

تازه این یک روی سکه است..

وقتی از ویژگیهای این ماه میگوید که حتی نفس کشیدن در آن ارزش تسبیح را دارد و یا خوابیدن در آن ارزش عبادت را و....دیگر جای تردید برایت باقی نمی ماند که او خواسته ...و خواسته او تغییرپذیر نیست...

اما در اینجا ممکن است یک سوال ایجاد شود...که اگر خوابیدن در این ماه هم برابر با عبادت است پس چرا برای اعمالی مانند قرائت قرآن در این ماه اینقدر ثواب ذکر شده است؟...

بنظر میرسد یکی از دلایل آن میتواند ذخیره ساز  ی از این ماه برای مابقی سال باشد و گرنه امور این ماه که با خواب هم میگذرد!!لکن اگر بخواهی برای مابقی ایام سال ذخیره ای داشته باشی نیاز به بهره گیری بیشتر از این ماه است.گویا با یک ماه تلاش میتوانی تا سال اینده خودت را بیمه کنی!!!

واقعا فرصت یکماهه رمضان همانند فرصتی است که برای فرد گرفتاری که به خدایش پناه اورده و شیاطین امانش را بریده اند داده میشود تا یکبار دیگر امتحانش را تکرار کند.

پس فرصتها را از دست ندهیم....که حداقل تاسال دیگر تکرار نخواهد شد....و برای برخی هم اصلا تکرار نخواهدشد!!!

با ارزوی قبولی طاعات و عبادات

ماه پیامبر رحمت

یارب الرحیم

 در زندگی ما لحظاتی پیش میآید که بدنبال قلب مهربانی میگردیم که دلش برای ما بطپد!....

بدنبال گوش شنوایی میگردیم که با علاقه و حوصله به دردهای دل ما گوش دهد....

بدنبال نگاه زیبایی میگردیم که بدیهای ما را برویمان نیاورد....

بدنبال کلام دلنشینی میگردیم که با ما هم سخن شود..

...و گاه این خواسته هارا بگمان خود در کسی می یابیم...به او دل می بندیم...چند صباخی خوشحال میشویم اما بیکباره در یک سر دوراهی می بینیم ما را تنها گذاشت

و یا گاه از دور گمان میکنیم که فردی واجد این خصلتهاست...تا با او فاصله داریم همین احساس در وجودمان روزبروز تقویت میشود...اما وقتی باو نزدیک میشویم..بیکباره همه کاخ آمال ما فرو میریزد...

آری ما کسی را میخواهیم که از حال ما باخبر باشد...وحداقل از کلمات نارسای ما بتواند حال واقعی ما را تشخیص دهد

کسی را نیاز داریم که با او احساس راحتی بکنیم و بی دغدغه و راحت دردهای دلمان را باو بگوییم...

و این حداقل خواسته ماست...لکن از او انتظار داریم که اگر به سخن ما گوش میدهد ..اگر از اسرار ما مطلع میشود...اگر از نقاط ضعف ما باخبر میگرددد..بتوانیم باو اعتماد کنیم ...و بدانیم که اسرار ما را فاش نخواهد ساخت. از آنها بر علیه ما بهره نخواهد جست...نگاهش نسبت بما تغییر نخواهد کرد ... از مهر و محبت او نسبت بما نخواهد کاست...

تا همینجا هم اگر کسی با این ویژگیها بیابیم حتی اگر توان هیچ کار دیگری هم نداشته باشد و تنها هنرش گوش کردن و راز نگهداشتن باشد کلی خوشحال خواهیم بود...و او را بهترین دوست خود خواهیم دانست....

حال چه رسد به اینکه کسی توان حل مشکلات ما را هم داشته باشد..

چه رسد به اینکه تدبیر امور بدست او باشد و بتواند امور را با یکدیگر هماهنگ کند..

چه رسد به اینکه ما را بخاطر خودش دوست نداشته باشد بلکه بخاطر خودمان...

....

میخواهم بگویم که خدایی با همه این خصوصیات و صدها خصوصیت دیگر از این دست  که همه سرمایه های ما از اوست و همه مقدرات ما بدست اوست...هر لحظه و همیشه در دسترس ماست و از ما میخواهد که باو توجه داشته باشیم و برای هر آن توجه ما پاداشهای بی حساب و کتاب میدهد...

اما ما چقدر باو توجه داریم؟..چقدر در این غربتها و تنهاییها بیاد او میافتیم؟ چقدر با او سخن میگوییم؟..و چقدر در فرصتهای خاصی که در اختیار مانهاده قدمی در این راه برمیداریم؟....

فرصت گرانقدر ماه شعبان بسرعت در گذر است..ماهی که بنام پیامبر رحمت است...و در صلوات شعبانیه میخوانیم که پیامبر روزهایش را به روزه و شبها را به عبادت سپری مینمود...ماهی که امید بخشایش گناهان در آن بسیار است ...

ده روز از این ماه عزیز سپری شد...

خدایا بحق انوار پاکی که در این ماه قدم بر خاک نهادند..

و بحق آخرین ستاره امیدمان که چند روز دیگر میلاد مبارک اوست..

که ما را از فیض بخشش در این ماه محروم مفرما...

و همه دعاهای خوبان درگاهت...در مناجات شعبانیه..و دیگر مناجاتهای زیبایی که با تو داشته اند در حق ما مستجاب بفرما..