نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

دلتنگ نمازت..

ازهمین حالا دلم تنگ نمازت میشود         

صبح جمعه پای بست انتظارت میشود

کاش میشد لحظه های عشق را تکرار کرد

بی تو مولا زندگی کردن  حرامم میشود!

..چندین سال قبل که پیشنهاد نماز امام زمان ع  درروزهای جمعه مطرح شد تصور نمیکردم چنین توفیقی نصیبم شود.. ولی بحمدالله با عنایت خود حضرت سالهاست که سحر جمعه ها زمزمه ای بنام حضرت انجام میشود و بگفته خود بچه ها برکات خوبی را بهمراه داشته که خدا را براین نعمت فراوان شاکرم..

امروز آخرین نماز امام زمان در سال 1390 برگزار شد..لذا خواستم باین بهانه در این ساعات پایانی روز جمعه  صفحات این خانه را بنام حضرتش متبرک سازم..

خدایا به حق امام زمان علیه السلام .. ما را از یاوران و شیعیان ومنتظران حضرتش قرارده.

خدایا..به حق حضرتش.. عاقبت مارا ختم بخیر بفرما

سکوت کویر

ای خدای کویر! 

در نوشته قبل از آب گفته بودم.در نظرات پیشنهادی مطرح شد که از کویر هم بنویس..هنوز در این فکر بودم که چه پاسخی باین درخواست بدهم که خاطره دیگری راه را بر من هموار کرد...و جالب این بود که در این خاطره  کویر به نماز صبح پیوند خورده بود! پیوندی که خودم نیز در این فضا تجربه کرده بودم...که حالا برای شما بازگو میکنم... 

معمولا وقتی هوا رو به گرمی میرود  نماز صبح خوابگاه در محوطه باز برگزار میشود.. منتهی محوطه ای که از نعمات طبیعت هیچ ندارد الا چند بوته خشک کویری! که ممکن است در نگاه اولیه حتی از وجودشان خرسند هم نباشی! اما برای من همیشه این بوته ها الهام بخش عظمت الهی بوده...نمیدانم چرا ولی احساس میکرده ام که خدایی که در خانه کعبه هست ! همان خدایی است که در کنار این بوته ها و در دل این کویر خشک هم میتوانی او را بیابی..احساس میکرده ام برای یافتن او لازم نیست این همه مسیر طولانی را حرکت کنی و از کشورها و شهرها بگذری...بلکه او در همین بیابان و نزدیک ماست! آری این بوته خشک به چشم نمیاید و شاید هیچکس باو توجهی نکند ولی مگر او خدایی ندارد؟ مگر خدای دریا..خدای سرزمین های سرسبز  خدای ابشارها  خدای ... همان خدای کویر نیست؟..آری.. بندگان عاشق زیادی هر لحظه بر گرد خانه کعبه اش طواف میکنند....مسافتها را به عشق او پیموده اند و با او نجوی میکنند...اما کویری ها هم میتوانند در این کویر ساکت و ارام.. در این بیابان لم یزرع  در این برهوت  در این .....با او نجوی کنند که او همه جا هست ...و البته شاید باین کویر نزدیکتر هم باشد.. چون دیگر خبری از ان موانع و حجابها نیست.. خبری از سروصداها نیست  خبری از شلوغی و ترافیک و هیاهوی مادیات نیست.. اصلا کسی سراغ از کویر نمیگیرد که بخواهند بر سرش نزاع کنند!!.. اینجا فقط تو هستی و خدای خودت.. در گوشه ای از بیابان سوت و کور.. در دل خاک.. و بر روی خود خاک... 

آه که جه دلرباست خدای کویر! 

پس بیایید قدر کویر را بدانیم...که میتوان در کویر هم کعبه بنا کرد... 

کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نکنی           حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست!

شکوه طبیعت

یاخالق السماوات والارض.. 

امروز بعد از نماز صبح خوابگاه به پیشنهاد دوستم در مسیر چارده چند قدمی پیاده روی کردیم...چند قدمی برنداشته بودیم که صدایی آشنا..اما آشنای سالهایی دور بگوشمان رسید.. بله .. اشتباه نمیکردیم.. صدای آب بود .. صدای دلنشین جویبار..البته نه آبی که بشکل مصنوعی در محوطه ای بسته جابجا میشود! نه آبشارهای مصنوعی!نه صدای مجازی آب!..صدای آب حقیقی..که دیگر مدتها بود نه تنها در مسیرها بلکه در خود ابشارها هم خبری از آن نبود..ولی بحمدا.. امروز این آب روانه بود.. 

لذا اولین نکته ای که بذهن میرسد اینستکه خدا را براین نعمت شکر کنیم..واقعا آب از نعمتهای ناشناخته ای است که اخیرا قدری به اهمیتش پی برده ایم.. آنهم باین دلیل که بواسطه دخالتهای خودمان در طبیعت..دخالتهای گاه بسیار آسیب زا به منابع طبیعی ..قدری منابع ما کاهش پیدا کرده است. 

و اما طبیعت در عین سادگیش عظمتی شگفت در خویش دارد..همچنانکه امور مصنوع دست بشر علیرغم پیچیدگی ظاهریشان..نه تنها عظمتی در آنها نهفته نیست بلکه بعد از مدتها اشکالات و آسیبهای آنها کشف میشود.. و اینست فرق میان حاصل دست آدمی و حاصل کار خدا .. و البته همین مقدار را هم بشر با الگوگیری از همین طبیعت انجام داده است اما با افزودن آن خواسته های محدود خودش که فقط بدنبال بدست آوردن هر چه بیشتر و تسلط هر چه تمامتر بر همه منابع است... 

بهر میزان که بشر از طبیعت دور افتاده و گرفتار صنعت و مدرنیته شده از بسیاری مفاهیم و معانی نیز محروم شده است..سلطه بر طبیعت و تخریب آن برای رسیدن به زندگی راحت تر و پیشرفته تر اورا دچار نوعی حرص و طمع و در نتیجه اضطراب و دلهره و بدنبالش افسردگی و ناکامی کرده است.امروزه رضایت از زندگی به امری دست نیافتنی نزدیک میشود.. با آنکه رفاه ما نسبت به گذشته قابل مقایسه نیست اما از آن آرامش گذشته.. و زندگیهای شیرین خبری نیست...البته قصد من این نیست که ذهنیتی منفی بذهن خواننده وارد شود.. بلکه میخواهم از واقعیتی سخن بگویم که شاید کمی ما را با طبیعت مهربانتر سازد و بیشتر قدرش را بدانیم.. همچنانکه قدر خیلی چیزهای دیگری که در اطراف ماست باید بدانیم.... 

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم......که تا ناگه زیکدیگر نمانیم 

حال شما چه فکر میکنید؟امیدوارم مرا از نظرات زیبای خودتان بهره مند سازید.

بنده شاکر

هوالحق

بنده شاکر

ارمغانی از دوست...

مرحوم پدرمان که رحمت خدا براوباد _که انصافا خودشان بنده شاکر و قانع و..خدابودند و قدرشان دانسته نشد_در طول عمرشان شاید دو یا سه نامه.. برایم نوشتند اما در همانها به تنها چیزی که بعنوان کلید خوشبختی اشاره کرده بودند مساله قانع بودن در امور مادی و بنده شاکر خدا بودن است. ایشان همیشه از خانواده ای از اقوام یاد میکرد ند که فرزندان در کودکی از نعمت پدر محروم میشوند و مادر با درایت و قناعت و صبر و .. به بهترین وجهی فرزندانش را بزرگ میکند...

آری یادداشت برادرمان با نام ایین شکر گذاری که انصافا نوشته تامل برانگیز و خواندنی است موجب شد که ما هم زبان به شکر حق بگشاییم.. که البته این حداقل است..

خودم یادم نمیرود که اولین دفعه ای که مساله شکر برایم اهمیت پیدا کرد زمانی بود که یکی از دوستان چنان از صمیم قلب اظهار رضایت از الطاف الهی در زندگیش کرد که هیچگاه یادم نرفت و این همان حالتی است که امروزه کمتر پیدا میشود..

ما واقعا بسیاری نعمتها را اصلا نمیبینیم چه رسد باینکه شاکرش باشیم..

وقتی پس از سالها این در و ان در زدن در میان صدها اندیشه و ایسم و.. میبینی که بالاترین نکات کلیدی را در سنت خودت به ساده ترین وجه گفته اندوتو.. آب در کوزه وتشنه لب  بوده ای

وقتی میبینی که به همه نعمتهای در اختیار  جامعه بی توجه است و بدنبال تبلیغات و سروصداها و هیاهوها میرود و مردان خوب خدا مظلوم میمانند و مظلومانه میروند

وقتی میبینی هرجا حقیقتی است اما ساده و بی سروصدا   اطرافش خالی است اما هر جا باطلی است حق نما اما با زرق وبرق و.. اطرافش شلوغ است!

وقتی می بینی حتی توجه ما به مردان خدا هم به حسب امور اعتباری اطرافشان است!

وقتی می بینی  نماز های صبح که وقت رازونیاز با معبود است خلوت است و برنامه های شبانه که تو را از فیض سحر محروم میسازد شلوغ و پر طرفدار..

وقتی می بینی که دهها مناجات بلند عارفانه موجود در همین کتب دعا را هیچ کس نمیشناسد و حتی یکبار هم نخوانده است اما صدها رطب ویابس دیگر را حفظ است!

وقتی می بینی غربت حق را ...

دلت دردمند میشود که با این همه نعمتها.. سرمایه ها.. ارزشها.. فرصتها..امانتها...

ما بکجا میرویم؟ این تذهبون؟

خدایا.. بما توفیق ده قدردان نعمتهایت باشیم و مشمول قلیل من عبادی الشکور نگردیم

خدایا .. ما همیشه عمر بدهکار توایم...و هیچ طلبی از تو نداریم.. این را بما بفهمان..که به آنچه داده ای راضی باشیم

خدایا توفبق ده باهمه وجودمان از امانتهایی که بما داده ای  بدرستی استفاده کنیم.. دست ما زبان ما .. چشمان ما معصیت تو نکنند...

خدایا توفیقمان بخش باهمه وجود در راه تو سرمایه هایی که خودت داده ای را هدیه کنیم..

... خدایا ما را بنده شاکر خویش قرار بده...


نجوای سحری

می خواهم از تو بنویسم...برای تو....در لحظاتی که مختص توست..

می خواهم با تو نجوا کنم...باتو...که سخت دلم هوای تورا کرده است...

وقتی می شنوم بی قراری طالبان تورا!

وقتی می خوانم بی صبری مشتاقان تورا!

اشتیاقم بیشتر میشود.. ....آه که چه لذتی دارد اگر جرعه ای از می وصلت نصیب می شد...

دورم از تو اما به عشق تو می آیم تا نجوای سحر را بشنوم...

چقدر مشتاق سکوت سحرم!

چه سکوتی است که دل به فریاد می آید..

در حیرتم .. از همه آیه هایت.. همه زیباست و دلربا..اما سحرت چیز دیگری است...!

چون با تو بودن را در سحر آموختم...

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند    وندر ان ظلمت شب آب حیاتم دادند.....