نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

خاطره تشییع

حرکت بسوی بیرجند

لحظات انتظار در فرودگاه تهران جهت مسافرت به مشهد برای شرکت در تشییع جنازه! آری تشییع جنازه.. تشییع جنازه عزیزی از دیار کربلای حسین ع.. برادر احمد. برادری که به حق شهادتش کمر برادران او را شکست و فرمایش امام حسین ع را در شهادت برادرش ابوالفضل برایمان عینی کرد.

مثل اینکه تا دستمان به بدن پاک و پرخونش نرسد و بر جنازه و یا حامل پیکر آن عزیز بوسه نزند این خبر برایمان باور کردنی نیست.

نه من هنوز فکر میکنم احمد زنده است. البته زنده بودن به معنای جسمی و الا از نظر روحی ومعنوی او همیشه زنده خواهد بود که ما را ار آن درجات قرب و معنویت او جز بهره های اندکی که گاه در برخوردی با او از او ظهور میکرد خبری نیست. آنچه برای ما محسوس بود و خود احمد بعنوان یک وجود پربرکت و حماسه ای بود که میگویند دیگر ما را به آن وجود عزیز راهی نیست....

میگویند احمد دیگر در میان ما نیست . او به جمع پیامبران و اولیائ خدا رفته است.. آه آه  باور کردنی نیست.

تشییع  چه تشییعی؟

مگر چقدر این تشییع مهم است که با هواپیما میروی؟

درس را رها کردی؟گویا از خود بیخودی؟

مگر چه شده است؟

احمد

به شهادت رسیده است!

آری  احمد  احمدم

وبرادر عزیزم به خدا پیوسته است.

.......................

خاطره روز تشییع

امروز بیرجند عاشورایی بپا شد. عاشورای خون.خون فرزندی مظلوم و پاک از سلاله نبی اکرم.پاسدار اسلام سرداری رشید و فرماندهی لایق.

امروز بیرجند خون سخن گفت. سخن گفتن خون در آنجا که دیگر فریاد بجایی نمیرسدو باید با انتخاب شهادت به ادای رسالت پرداخت.امروز بیرجند در تشییع جنازه سخن گفت....

...........

و امروز ما پس از تشییع پیکر عزیزمان از بیرجند میرویم به این امید که دیگر به آن برنگردیم چرا که 

بعد از احمد دیگر بیرجند برای ما خیلی تنگ و تاریک است...مگر اینکه برای زیارت مزارش و مزار دیگر عزیزان گاه بیاییم و یا ......و یا هم اگر خدا بخواهد و لیاقتش را عنایت فرماید برای همجواری با احمد و پیوستن به او همچنانکه او رفت.......

===============================

پی نوشت

متن فوق یکی دیگر از یادداشت های منتشر نشده شهید شهاب است که دقیقا 30 سال قبل در چنین روزهایی نگاشته شده است. که در همین روزها پیکر سوخته سردار رشید اسلام دکتر سید احمد رحیمی در بیرجند تشییع شد...

من آن روزها سال چهارم (سال آخر) دبیرستان مشغول به تحصیل بودم و از خاطرم نمیرود شور و هیجانی که در آنروز در میان بچه ها پدید آمده بود..و تشییع بی نظیری که منجر به تعطیل شدن دبیرستان ..شد..شهید احمد برای ما الگویی عینی از همه جهت بود.. هنوز حلاوت و شیرینی کلاسهای احمد که کتب شهید مطهری را در مسجد خضر برای ما تدریس میکرد.. از خاطرم محو نشده است.او که دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران بود و بدلیل ضرورتهای زمان خودش و در زمان تعطیلی دانشگاهها در صحنه های مختلف انقلاب.. نقش آفرینی میکرد.. بحق از نخبگان علمی و معنوی ملی بود...ولی افسوس که قدر و منزلت او نیز در میان ما ناشناخته ماند. انشاا.. در پست بعدی یکی از دست نوشته های آن عزیز را منتشر خواهم کرد...

طوبی له و حسن مآب


نظرات 31 + ارسال نظر
نجمه آزادی پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:13 ب.ظ

سلام وای استاد چه زیبا وصف کردن من هیچ شناختی نداشتم اما وقتی این متنو خوندم انگار تو اون لحظه بودم چه زیبا وصف کردن خوشبحالشون که به بهترین دوستشون پیوستن و خوشبحال شما که بهترین یاران امام حسین را درک کردید دلم میسوزه که کاش ماهم میبودیم حداقل قدر شهدا و انقلابمونو بیشتر میدونستیم دعا کنید شرمنده روشون نشیم

سلام برشما
ممنونم از حضور شما
بله..این دوشهید خیلی بهم نزدیک بودن ازجهات مختلف فکری و روحی و ...
و انصافا نکات بدیع و زیبایی در زندگی هردو وجود داره...
و جالب اینه که با شهادتشون جاودانه شدند..و برای همیشه در اوج ماندند!
التماس دعا

نازنین (سودا) پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:49 ب.ظ

سلام
خیلی زیبا و غم انگیز بود... خوشبحال شهدا ...
خداکنه برامون دعا کنن ...
التماس دعا‎ ‎

سلام
ممنونم از لطف شما
انشاا..که همینطوره...
موفق باشید

زهرا شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:30 ب.ظ http://anywherewithu.blogsky.com/

سلام بزرگوار
خوش به حالتون که چنین مدرسی داشتید،روحشون شاد
خاطره ی خیلی قشنگی بود،انگار واسه الان بود نه 30 سال پیش
ممنون از انتشار چنین خاطره ای

سلام برشما
ممنون از عنایت شما.بله ..انسانهای بزرگی بودند..وافسوس که چندصباحی بیشتر نبود..
اظهار لطف شما مشوقی است که مرا در ادامه راه مصمم تر میسازد.
التماس دعا

مریم شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:09 ب.ظ http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

اجازه سکوت می خواهم استاد
تیک حاضری ام را بزنید بی زحمت/_

خواهش میکنم...
شماهمیشه حاضرید...

سید محمود شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:54 ب.ظ

به نام حضرت دوست
خاطرات و گوشه هایی در زندگی شهید احمد رحیمی (قسمت اول):

با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم
که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان
گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان

اولین برخوردم با شهید رحیمی بر می گردد به یکی از شبهای سرد پاییز 1356، با دو نفر از دوستان در حال رفتن به یکی از جلسات سخنرانی ضد رژیم شاه بودیم که آنشب در نزدیکی میدان ژاله تهران (شهدای فعلی) تشکیل می شد (هر شب جهت لو نرفتن محل جلسه، مکانش تغییر می یافت). داشتیم لهجه بیرجندی صحبت می کردیم، جوانی که در مسیر ما حرکت می کرد به ما نزدیک تر شد و گفت: شماها بیرجندی هستید منهم بیرجندی ام و دستش را دراز کرد؛ من احمد رحیمی، خودمان را معرفی کردیم، با اینکه همشهری بودیم همدیگر را ندیده بودیم، ما سه نفر به طرف جلسه می رفتیم دیدیم احمد آقا با فاصله دارد حرکت می کند و انگار وانمود می کند به جای دیگری می رود، یکی از دوستان گفت: آقای رحیمی ما هم همان جا می خواهیم برویم، احمد آقا تبسمی کرد و به ما نزدیک شد و با هم از کوچه ها عبور کردیم و وارد جلسه شدیم. از ماها که دانشجوی سال چهارم مهندسی و علوم بودیم شرکت در این جلسه بعید نبود ولی شرکت احمد آقا در سال اول دانشجویی، نشان دهنده روحیه انقلابی و مبارزاتی ایشان بود، بعدا که با احمد آقا و گذشته ایشان بیشتر آشنا شدم، انسانی کم نظیر و بی نظیر را دیدم که بدون اغراق خصوصیات منحصر بفردش مثال زدنی است. او از دوران دبیرستان مبارزه را شروع کرد.
نبوغ: از آنجا که بیشتر مراجعین به این وبلاگ دانشگاهیان محترم (نخبگان علمی) هستند، اولین خصوصیتی که از شهید نقل می کنم استعداد و نبوغ علمی و درسی ایشان است. حقیر سال 1352 در دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شدم، محصلین ممتاز را هم در بیرجند و مشهد و هم بخصوص در دانشگاه دیدم و به علت اینکه دوران تحصیلم با انقلاب اسلامی همراه شد، چندین دوره بیش از حد معمول را درک کردم، با دانشجویان (دانشگاه های تهران، امیر کبیر، علم وصنعت و غیره) ارتباط داشتم، کمتر مثل ایشان را دیده ام، ایشان بدون شک یکی از نوابغ درسی و تحصیلی است، که هر چند سال یکبار ممکن است در یک شهر بروز کنند. نه در حد شهر بلکه در حد استان خراسان بزرگ آن زمان و حتی کشور (سابقه و عمل شهید اثبات کننده این ادعاست).
اعتقاد و عمل: زمان شاه و وضعیت جوانان آن زمان طوری بود که ثبات بر عقیده مشکل بود، جاذبه های مختلف برای یک جوان و موانع بر سر راه، اگر آدم معتقدی پیدا می شد بالاخره در یکی از مراحل زندگی دچار لغزش و شکست می شد. احمد آقا از نوجوانی خوب شروع کرد خوب ماند وخوب رفت. در حد بالاتر از سن خود مسائل دینی را می فهمید و عمل می کرد. بسیار پخته و عمیق بود. برای نمونه:
- تعبد و تعهد و التزام به دین و توجه و مراقبت در انجام واجبات و ترک محرمات و توجه به مستحبات و مکروهات داشت. این موضوع کاملا در محیط تحت مدیریت ایشان مشخص بود. هنگامی که به سایر شهرستان ها مراجعه می کردیم، این تفاوت را کاملا احساس می کردیم، یعنی زیرمجموعه تحت مدیریت ایشان محیطی است سالم، با اخلاق، دور از سوء رفتار، حساس به بیت المال و بدون ریا و تظاهر.
نسل اولی های انقلاب می دانند که در دوران پیش و پس انقلاب گاهی چنان مسائل مبارزه و یا اداره امور پر رنگ و یا سخت می شد که افراد بعضا از عبادات و واجبات به حد اقل می پرداختند یا کم توجه می شدند. اجازه بدهید با ذکر خاطره ای یک نمونه از حساسیت های شهید را ذکر کنم:
روزی به محل کارشان در مشهد رفتم (در سخت ترین شرایط کاری سال 61)، بعد از نماز احمد آقا را ناراحت دیدم، چند بار گفت: امروز بقدری ناراحت شدم، بقدری ناراحت شدم که نمی توانم وصف کنم، نسبت به آینده مملکت و انقلاب نگران شدم، بعد خودش ادامه داد؛ ظهر چند نماینده مجلس مهمان ما بودند وقتی دیدم یکی از نماینده ها چه قدر نمازش را تند و بی توجه خواند، نسبت به آینده نگران شدم. مقید به نماز اول وقت بود و در قنوت نمازش آرزوی شهادت می کرد.

چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران

انشاء الله در قسمت ها و مناسبت های بعدی به گوشه های دیگری از زندگی شهید سید احمد رحیمی اشاره خواهم کرد. پایان قسمت اول

جندین که بشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سلام بربرادر عزیزم..
خدارا شکر میگویم که باز شدن این صفحه مجازی توفیقی شد که از نوشته های زیبا دقیق و بجای شما برادر محترم انهم در وصف شهیدی بلندمرتبه.. دوستان و ما بهره ببریم..و باز جای خوشحالی است که تصمیم دارید این نوشته را ادامه دهید..
بی شک شهید شهاب و شهید رحیمی دو شخصیتی بودند که بدون یکدیگر شناخته نمیشوند...که قبلا در همین ارتباط هم نوشته شهید شهاب در وصف شهید رحیمی در این وبلاگ اوردم که شما نیمه دیگر انرا تکمیل کردید...
بهرحال ضمن تشکر فراوان از لطف شما...
از همینجا از همه دوستان عزیزی که این نوشته ها را میخوانند نیز تقاضا میکنم با افزودن نظراتشان مارا خوشحال نمایند..
در انتظار ادامه نوشته های زیبای شما میمانیم
.....
احمد خوب شروع کرد...خوب ماند.. و خوب رفت...

مرتضی یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:09 ب.ظ

هنوز سنگ قبر قدیمی شهید رحیمی را به یاد دارم ؟ راستی نمیدانم چرا نوشته بود سید مظلوم ؟ میگفتند فرمانده سپاه دانشجوی پیرو خط امام فرمانده اطلاعات پاکسازی منافقین در شرق کشور و.... ولی در شهر او را به ضد ولایت منصوب کرده بودند ولی خوشحالم که بعد از 30سال دست نوشته هایش در اطاعت از ولی فقیه را نصب کرده اند؟

بله..خود همین ها نشانه ای از مظلومیت است..
همیشه انسان های بزرگ در زمان خودشان شناخته نمیشوند...الا برای عده ای محدود!
احمد خیلی بزرگتر از این حرف و حدیث ها بود...
همچنانکه محمد نیز..!

محمد یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:36 ب.ظ

باسمک یا ولی المومنین
درود بر شما جناب حاج آقا ، دراین مکاره روزگار ودراین زمانه دنیا طلبی و دنیاپرستی ، مگر یاد آوری منش وروش "انسانهای "بزرگی مثل شهید رحیمی و شهید شهاب ،آتش عصیانمان را فرو کاهد و چونان مرحمی التیام بخش "ایمان" آزرده مان گردد . دلدادگی و وابستگی بین این دو بنده خاص خدا برهمان طریق دلدادگی محمد(ص) و علی (ع)است ،یک روح در دوکالبد ؛حضرت سیّد (ص) روزی اگر محبوبش علی(ع)را نمیبیند ،آرام ندارد وآن عاشق دلباخته(ع) دروقت فراق سید و مولایش (ص) انچنان ضجّه میزندواشک می فشاند،درفراق زهرای مرضیه (س) به محبوبش (ص)شکوه میکند که یا سیدی ! دیگر توان وصبری برایم نمانده ....درسوگ یاران گرامش : این اخوانی الذین رکبواالطریق و مضواعلی الحق؟این عمار؟واین ابن التیهان؟ و این ذو الشهادتین ؟ و... پس آنگاه دست برمحاسن گرفته ، زمانی مدید گریست وفرمود : ای دریغ از فقدان برادرانم !قرآن را خوانده به آن عمل و قضاوت نموده ،سنت های الهی را زنده وبدعت هارانابود کردند و.....
آری این بی تابی وبی قراری شهید شهاب آنچنان سوزناک بود که جان همه دوستان از آتش آن سوخت .یادم هست شب تشییع شهید احمد ، جمع دوستان درخانه آن عزیز شهید ، مصیبت زده و محزون هر یک به طریقی پریشان حالی می کرد"کزسنگ ناله خیزد روز وداع یاران " ، محمد آقا وارد شد و شیون از جمع بلند ، همه حتی خانواده شهید انگار صاحب عزا را یافته اند ، آن مرد بزرگ پاکدل خود حالی داشت ،شاید مصداق این بیت : "دررفتن جان ازبدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود " ، نشست و اندکی بعد آوایی حزین و جانسوز بلند شد، محمد آقا سوره مبَارکه فجر را با قرائتی که هرگز نه قبل و نه بعد حتی از خود او نشنیده بودیم آغاز کرد اما گمان میکنم جان او در بیان آیات پایانی درحال خروج بود " یا ایتها النفس المطمئنه......"
آری این جانهای واحد "متحد جانهای مردان خداست " شور وشعور آفرین بوده و هستند ، مسلمانی ما بی محبت و دلدادگی و به تعبیر زیبای قرآن "اخوّت"ارزشی ندارد ، کاش می شد از شهدا درس گرفت که : دلهای عاشق و بی کینه مستحق لقاء الله یند، انسانها را دوست بداریم و قدری بیندیشیم مگر نه بزرگترین فخر حضرت سیّد(ص) "رحمه للعالمین "بودن اوست ،شاید کمتر برای هم چنگ ودندان نشان دهیم و الفت ما به هم ، محبت و لطف خدا را بر ما افزون سازد . انشاءالله

سلام بر برادر عزیزم
چقدر زیبا توصیف کردید ارتباط این دو شهید عزیز را...چرا که خود از نزدیک شاهد این صحنه ها بوده اید...
وانصافا تابحال ماجرای اتفاقات ان شب را من ازکسی نشنیده بودم.چه خوب به قلم اورده اید ان سوز و گداز را...
وقتی خاطره شما رامیخوانم میتوانم تصویرکنم..که انشب چه حال و هوایی بوده...دقیقا همینطور بود..محمد صاحب عزای اصلی بود...چرا که احمد از اغاز بدست محمد شناسانده شد..وهم او خود بیش از دیگران شیفته او شد...و طبیعتا در فراقش سوخت...
از حضور شما و بیان زیبای خاطره شما مشعوف شدم...از لطف شما جدا سپاسگزارم...
سلمکم ا..انشاا....

زهرا احمدی یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:30 ب.ظ

چه شیرین است شهادت برای ماندن اسلام .الله جل جلاله شاکرو سپاسگزاریم که به این شهدا اظهار محبت نموده و آنها را بر این سفره رنگین معنوی جمع نموده. بدون شک پروردگار همه آنها را دوست داشته محبت ورزیده و توفیقی عنایت فرموده که در این جمع نورانی بپیوندند. " اذا اهب الله عبداً و فقه للخیر" این توفیق از جانب پروردگار بیانگر محبت رب جهانیان با شهداست. خوشا به حالتان که خالق عرشی و فرشی مالک بر بحر رب العالمین رحمان رحیم مالک یوم الدین الدین ذوالجلال و اکرام ذات کبیر متعال به آنها محبت نمود و این که به آنها توفیق داده که به این ره بپیوندند. بیانگر آن محبتی است که رب ذوالجلال با آنها دارد. شاکریم ربمون را که به شهدا چنین توفیقی عنایت فرموده و به آنها اظهار محبت فرموده و جای افتخار است برای هر فرد از این سرورانی که چهره هایشان با نور خدایی نور می دهد. پروردگار به ما محبت نموده و آنانی که از دیار دور قدم برداشته اند. هر قدمشان با توفیق رب ذوالجلال بوده و در هر قدم محبت پروردگار، محبت رب جهانیان محبت رب العالمین آنها را یاری و مدد کرده پس خوشابحال کسانی که از هر چه دورتر آمده اند. بیشتر از اجر و ثواب بهشان رسیده. اجرک بقد نسبک و اما این نعمتی که ما داریم از آن بهره می بریم. نعمتی است از نعمت های بیکران. نعمت بزرگ دین اسلام بله نعمت دین است که ما را مدیون خون شهدا کرده. نعمت دین است که امروز حوزه های علمیه می درخشد نعمت دین است که امروزه این جایگاه می درخشد. این جایگاه مقدس شده. و این نقطه های زمین که مساجد در آن بنا شده افتخار می کند به سجده های شما افتخار می کند. نعمت دین است که این نعمت را ارزانی فرموده. کدام دین الیوم اکملت لکم دینکم. دینی که بزرگترین نعمت رب الذوالجلال است. پروردگار منعم است. به ما نعمت عطا کرده بسیاری از نعمتها چنان اند که ما شاید به آنها پی هم نمی بریم از آن نعمتها استفاده می کنیم بدون از اینکه احساسی داشته باشیم که ما داریم از این نعمتها بهره می بریم. به عنوان مثال دست کسی را گرفته بودند مانند نابینا آوردند داخل مغازه بر صندلی نشست بعد از آن کمی چشمانش را تکان داد. به کسانی که در مغازه نشسته بودند شروع کرد به احوال پرسی. با گفتن اسمشان. احمد حالت چطور است؟ کسانی که در مغازه بودند با توجه پرسیدند. عموجان این چه ماجرایی است؟ اگر واقعا نابینایی همان گونه که دستت را گرفته بودند و اینجا تشریف آوردی پس چگونه ما را شناختی. ما به تو دست ندادیم که تو ما را با حس لامسه بشناسی. با تو صحبت نکردیم که از صدای ما تشخیص بدی که ما کی هستیم و اگر واقعا بینا هستی همانگونه که ما را شناختی و با ما داری صحبت می کنی پس چرا دستت را دادی که تو را مانند نابینا راهنمایی کردند.و اینجا آوردند. آه سردی کشید و در جواب گفت. بله پروردگار از من نعمتی را گرفته که شما خبر ندارید که نعمت بینایی چشم من صددرصد سالم است. یک ذره در نور چشم من کمی نیست. اما نعمت باز و بسته شدن چشم را رب ذوالجلال گرفته به این خاطر نمی توانم ببینم. اینجا که نشستم با دستم چشمم را باز کردم و شما را شناختم. بدون اینکه به قدرت خدا پی ببریم چه کسی می تواند فقط بشمارد که من از این نعمت رب ذوالجلال باز و بسته شدن چشم چند بار استفاده کردم.
آری علی مرتضی مسجد کوفه را با خون خودش رنگین می کند تا ثابت کند که این دین مفت به ما نرسیده . در میدان کربلا هم سیدنا حسین و رضی اعلام می کند. بله قدر خون شهیدمان را بدانیم

ممنونم از این همه عنایت شما
انشاا..خداوند مارا قدردان نعمتهای بیکرانش قرار بدهد..
موید وموفق باشید
التماس دعا

جواد دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:15 ق.ظ

انقلاب کردیم، شهید دادیم که ارزش ها حفظ شود، امروز که آن ها نیستند با یاد و خاطره آنها و اشاعه آن روحیات معنوی و ترسیم آن روزگاران، باشد که در جهت آرمان های اسلام و امام عزیز بتوانیم گام برداریم. ان شاا...

ممنونم اقاجواد
از لطف شما و حضورتان..

قدسیه کمیلی دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:58 ب.ظ

با سلام
خوشا آنان که با عزت ز گیتی / بساط خویش برچیدند و رفتند

ز کالاهای این آشفته بازار / شهادت را پسندیدند و رفتند ...

با تشکر از مطلب زیبای شما در مورد دایی شهیدم سید احمد که به راستی حضورش را در لحظه های معنوی زندگیم احساس میکنم... باشد که لیاقت شفاعتش را دلشته باشم..

سلام بر شما
خیلی خوشحال شدم از حضور شما...واتفاقا خیلی دوست داشتم که از حضور عزیزان خانواده شهید احمد ...وشهید علیرضا..در این خانه مجازی بهره میبردیم که شما این لطف را کردید...بسیار سپاسگزارم..
نامی از دائی دیگر شهیدتان سید علیرضا بردم..حقیقتش اینستکه بدلیل تشعشع بسیار سید احمد معمولا نامی از این عزیز مطرح نمیشود..روحشان شاد...
چه خوب گفتید که حضور این عزیز را در لحظه های معنوی زندگیم احساس میکنم..و چه توفیق بزرگی است بهره بردن از این لحظات معنوی در زندگی باز هم از لطف شما تشکر میکنم..سلام مارا به خانواده محترم ابلاغ فرمایید..
التماس دعا

سید محمود دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:57 ب.ظ

به نام حضرت دوست
خاطرات و گوشه هایی از زندگی شهید احمد رحیمی (قسمت دوم):

اغراق در وصف هر پدیده ای بجای اینکه انسان را به آن نزدیک کند، از آن دور می کند، اگر مطلبی راجع به شهید می نویسم یا نکته ای می گویم، خود بدان باور دارم.
در قسمت اول از نبوغ و استعداد احمدآقا مواردی را ذکر کردم و اکنون نکاتی از قول خانواده، معلمین و همکلاسی ها:
- حد اقل یکسال از کلاس جلو بود بخصوص در ریاضی (به نقل از برادر و هم مدرسه ای شهید).
- در حالی که سال سوم دبیرستان بود با سوال از معلم ریاضی، سر امتحان ریاضی سال چهارم دبیرستان نشست و تنها نمره 20 امتحان را گرفت. (به نقل از برادر و هم مدرسه ای شهید).
توضیح: دوستان رشته ریاضی می دانند بین ریاضی سوم و چهارم تفاوت زیادی بود، مثلا مبحث لگاریتم و ...
- من سید احمد را چندین سال بود که می شناختم، شاگردی بسیار باهوش ونخبه ... می دانستم او از خود من مسلط تر به ریاضیات و هندسه و مثلثات بود (آقای دکتر پرویز حسن پور)
توضیح: استاد حسن پور، خود معلمی هستند کم نظیر در ریاضیات و شیوه تدریس، بنده نیز افتخار شاگردی ایشان را داشتم.

در این قسمت همین قدر اشاره کافی است. ولی درک رفتار و عمل شهید احمد بدون شناخت خصوصیات و قابلیت های ایشان به درستی مقدور نیست.

این نفس جان دامنم بر تافتست
بوی پیراهان یوسف یافتست
کز برای حق صحبت سالها
بازگو حالی از آن خوش حالها

اشاره کردم به مدیریت ایشان، خیلی مشکل بود در شرایط سخت آنروز (آغاز جنگ تحمیلی، وجود بنی صدر در رأس قوه اجرایی، حضور و جولان فکری گروهک های ضد انقلاب بخصوص منافقین در سطح جامعه)، مدیریت ارگانی مثل سپاه که نقش اعتقادی و سیاسیش برتر از نقش نظامی انتظامی بود. جوانی بیست ساله که افراد بزرگتر از خودش را به بهترین و شایسته ترین صورت اداره می کرد، نه تنها به مسائل اعتقادی مجموعه خودش توجه داشت، بلکه به سایر نهادها هم می رسید (به دلیل مسولیت و اشراف قانونی سپاه بر امور). تدبیر، صداقت و پاکی او همه جوانان با صفای نهادها و انجمن اسلامی دانش آموزان را تحت تاثیر قرار می داد. حتی سخنرانی و جلسات توجیهی او برای سایر اقشار جامعه مفید و کارساز بود (مثلا روشنگری نسبت به بنی صدر و دفاع از مظلومیت شهید بهشتی و ... ).
بهتر است این ویژگی ها را به نقل از شهید محمد شهاب (دوست، همسنگر، مراد و مرید! احمدآقا) نقل کنم:
"چهره ای مصمم و بانشاط پرکار پرسوز صریح خستگی ناپذیر و آشنا برای اندیشه های جوان و جستجوگر
معلمی بزرگوار و خط دهنده برای بینشهای بیدار افکار شاک و مضطرب و مغزهای آماده و مستعد
فرماندهی لایق برای عاشقان خدمت و شهادت..
و بالاخره وجودی حاضر و شاهد در همه صحنه ها:
در کلاس دانشگاه و درس حوزه
در تریبون ارشاد و سخن و در مباحثه های علمی و دینی و اجتماعی و سیاسی"
کلام آخر را از خود شهید نقل می کنم:
"دوست دارم در جایی به شهادت برسم که هیچکس مرا نشناسد و احمد صدایم نزنند و کسی جز خدا ناله هایم را نشنود".
آری شهید خود شاهد است و گواه و جز معشوق گواهی نمی خواهد.
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (سوره بروج آیه 9)
همان [خدایى] که فرمانروایى آسمانها و زمین از آن اوست و خدا[ست که] بر هر چیزى گواه است
*****
حق پرست کاملی دانی که کیست
آنکه او از خودپرستی باز رَست
عاقلان در نیست و هست افتاده اند
عشقبازان فارغند از نیست و هست

پایان قسمت دوم

سلام بر برادر عزیزم...
نیاز به بیان ندارد..خوشحالی من از لطف شما در بیان خاطراتتان از زندگی شهید بزرگوار سید احمد....
و باز بخصوص بیشتر خوشحال میشوم وقتی میبینم نوشته اید پایان قمت دوم!انشاا.. همینطور ادامه داشته باشد...
بهرحال افرادی مانند شما که بیشترین ارتباط را در ان سالهای معنوی با این عزیزان داشته اند بهترین کسانی هستند که میتوانند نسل تشنه امروز را با ان عزیزان اشنا کنند..
باز هم از حضور ارزشمند شما تشکر میکنم..اجرکم علی الله..
التماس دعا

سیداحمد رحیمی سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:50 ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید سید احمد زنده است ، شهید شهاب زنده است و در نزد خدای خود روزی میخورند. ما هم وقتی یادی از آنها میکنیم در آن روزی معنوی شریک میشویم و دل های مان نورانی میشود چرا که آنها همه نورند. براستی این شهدا که بودند و چه کردند و خداوند متعال چه برکتی به زندگی آنها داده بود که اینگونه در طول زندگی زمینی کوتاهشان رد پایی محکم و مانا برجای گذاشتند. ای کاش میدانستم و میشناختمشان. خدا میداند. :" وما تسقط من ورقة إلا یعلمها" هیچ برگی از درخت نمی افتد مگر اینکه خداوند متعال میداند. آنها مانند برگ بر زمین افتادند و خداوند تک تکشان را دید و شنید و مصداق کسانی شدند که گفتند:" .... ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ألا تخافوا ولا تحزنوا وأبشروا بالجنة التی کنتم توعدون".
و اما حال وظیفه ما در مقابل این خون های پاک ریخته بر زمین چیست؟
تنها با نگریستن به این تابلوی زیبای ایثار نمیتوان این خون ها را پاس داشت. باید در لحظه لحظه زندگی با شهدا قدم برداریم با شهدا خود را بسنجیم و فاصله خود را با مسیر حق در فاصله با شهدا ببینیم. شهید احمد در جایی میگوید:"بنگرید شدا در مسیر زندگیشان که به شهادت انجامیده است، چه کسانی را جذب و چه کسانی را دفع کردند، شما هم آنها را جذب و یا دفع کنید. همانگونه که خطاب به سیدالشهدا و سالار شهیدان حضرت حسین بن علی (ع) در زیارت عاشورا میگوییم: انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم. "

آری برادران و خواهران گرامی، برای پاس داشتن این خون ها باید قیام کرد و ابتدای این قیام از خود است و از نفس است. " قل إنما أعظکم بواحدة أن تقوموا لله مثنى وفرادى". در جایی دیگر شهید احمد میگوید:" برادران عزیز تاکید میکنم که اگر می خواهید در کشیدن بار انقلاب اسلامی شریک باشد، به هر نسبت که با برنامه ریزی در زندگی تان جلو رفتید و به هر نسبت که بخصوص در دور کردن رزایل از خودتان کار کردید به همین نسبت می توانید بار سنگین تری بردارید."

کلام آخر از زبان خودش شهید مظلوم سیداحمد رحیمی:" و ای شهیدان- سوگند به نفسهای آخرتان و سوگند به قلوب مصفا و به حق پیوسته تان و سوگند به آن لحظه جان دادنتان که برصراط شما خواهیم ماند ویاد شما را و راه شما را در گوشه دل تا ابد زنده نگه خواهیم داشت و انشاالله شما رادر جنه عالیه دیدار خواهیم نمود. به امید آن روز و توفیق حق بر تداوم مرام شهیدان".

توضیح: قسمت پایانی این متن از نامه شهید احمد به یکی از دوستانش برگرفته شده بود. و ای عجب از این حال او و چه خوش راهی جنه عالیه شد 3 روز بعد از نگارش این سطور.

یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزا عظیما
سیداحمد رحیمی (برادرزاده شهید احمد)

سلام بر سید احمداقای عزیز!
در اغاز که بخش نظرات را گشودم و با کامنت سید احمد رحیمی مواجه شدم...لحظاتی شوکه شدم!..ولحظاتی بعد احساس رضایتی خاص بمن دست داد... از صبح که کامنت خواهر زاده شهید را دیدم و الان هم که کامنت شما احمد اقا.. واقعا خدا را شاکرم.. و بگمانم این لطفی بود که بما و این صفحه مجازی شد و عطر و بوی شهیدان بر این خانه حاکم گشت...
احمد اقای عزیز..شما به چند نکته اساسی در کلمات شهید اشاره کرده بودید..
یکی مساله جاذبه و دافعه شهیدان..که متن سخنرانی پرسوز و گداز احمد در تشییع پیکر تعدادی از شهدا بود.. و عجیب سخنرانی ای بود.. نکته بسیار مهمی بود..
نکته دوم قیام به نفس و خود بود که به جمله ای از شهید رحیمی هم استناد کرده بودید..ایشان روی این نکته بسیار تاکید داشت..که باید به امر خودسازی فردی همت گماشت.. و در زندگی خودش هم این امر محسوس بودواتفاقا اقا سید محمود به ان ماجرا اشاره کرده بود که ایشان از سریع خواندن نماز یکی از مسئولین چقدر ناراحت شده بود.. واین نکته بسیار مهمی است..توجه به خودسازی فردی و ارتقائ روحی خود...که یکی از ضرورتهای زندگی ماست..
بهرحال خیلی از حضور شما خرسند شدم.. امیدوارم باز هم لطف خود را از ما دریغ نفرمایید..
خدمت خانواده محترم سلام مارا ابلاغ فرمایید
التماس دعا

مقصودی مود سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:14 ب.ظ

کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق
پرنده‌تر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده
کجایید ای نوای بی‌نوایی

درآن بحرید کاین عالم کف اوست
زمانی بیش دارید آسنایی
کف دریاست صورتهای عالم
زکف بگذر اگر اهل صفایی
...
ممنون از حضورتان و شعر زیبای شمس تبریز..

رادیو شهید سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:19 ب.ظ http://radioshahid.persianblog.ir

سلام حاجی - وبلاگتون رو لینک دادم -ممنون میشم ما رو هم لینک بدهید.البته مطلبتون رو هم با اجازه تو وبلاگ گذاشتم.یاعلی-مرتضی

سلام علیکم
ممنونم...مطلب رو کجا گذاشتین؟ندیدمش.
انشاا.. اگر تلاش کنید یکسری اطلاعات ناگفته از شهدا در این سایت منتشر بشه خیلی خوبه..و یه جوری هم باشه که زمینه بررسی و نقد هم باشه..
موفق باشید
یاعلی

[ بدون نام ] چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:40 ق.ظ

؟؟؟؟

نسل سومی چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:47 ق.ظ

سلام علیکم
دو تا نظر فرستادم هر دو با خطا روبه روشد!

سلام بر شما
حیف شد..
کاش بدستمون میرسید. نمیشه دوباره زحمت بکشید؟

صدف چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:33 ق.ظ

سلام استاد
تشکر از دعوتتون
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.

سلام بر شما
ممنون از اجابت شما!
التماس دعا

قطره های باران چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:55 ب.ظ http://www.rainsdrops.blogfa.com

با سلام خدمت شما
خیلی جالب بود...خواندن این مطلب حس عجیبی بود و ترجیح می دم که در مقابل این شهدا که زحمت های زیادی برای حفظ انقلاب و اسلام کشیدند سکوت کنم.نحوه ی بیان خیلی جذاب و عالی بود...امیدارم که بتوانم اسم و یاد و راه شهدای عزیز این کشورمان حفظ کنم تا شرمنده آنها نشویم...
و تشکر و قدردانی می کنم از شما استاد گرامی که درباره این الگوها می نویسید و باز تلنگری می شود برای ما.
ممنون از حضور سبز و همیشگیتان...
موفق باشید و موید
التماس دعا

سلام بر شما
خدارا شکر میکنم..که بحمدا.. ÷یوند میان شهدا و نسلی که هیچ مواجهه ای با انها نداشته اند برقرار شده.. و این خیلی ارزشمند است..
اصلا شهدا یک نحوه نقشه راه هستند.. نقشه هایی که ماندنی شده اند وبرای همیشه ..هستند..
من هم از این همه اظهار محبت شما تشکر میکنم...
انشاا.. خداوند توفیقاتتان را افزون کند..
التماس دعا

محمد چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:57 ب.ظ http://www.iranakhlagh.ir

سلام
وقت شما بخیر و خدا قوت
از اینکه حال و هوای آن روزها را به زیبایی برایم زنده کردید و مرا به جمع دوستان ابتدای دهه شصت بردید ممنون و متشکرم . التماس دعا

سلام بر محمداقا
...واز اینکه باوجود گرفتاریهای عدیده لطف کردید و به این خانه مجازی سری زدید...سپاسگزارم..
خداپشت و پناهتان
التماس دعا

ایروانی پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:21 ق.ظ

سلام استاد خوب هستید انشاءا...؟
خوشا به حال شهیدان که اینقدر قشنگ زیستن و اینقدر قشنگ رفتن خداوند الهی ما رو هم عاقبت بخیر کند.
و همینطور شهید مطهری که امروز روزشون هست.و همینطور شما که ادامه دهنده راهشون هستید روزتون مبارک باشه استاد ای کاش می تونستم به اندازه ای که به گردن ما حق دارید جبران می کردیم در حقیقت برای استاد های بزرگی مثل شما یک روز کم هست باید هر روز،روز معلم می بود.استاد الهی که صد ساله،نه دویست ساله بشید، اینم کم هست الهی که همیشه زنده باشید.
التماس دعا

سلام برشما
از لطف شما سپاسگزارم..
بله ..شهدا قشنگ زیستند و بهمین دلیل قشنگ رفتند..
والبته توفیقات حق نصیبشان بود..
درود و رحمت الهی بروان پاکشان...
ممنونم از محبتی که فرمودید..تاییدات الهی قرینتان باد...
التماس دعا

ف پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 ب.ظ

سلام بر همه شهیدان از اغاز تاکنون وسلام بر شهیدان سید احمد وسید علیرضا رحیمی وسلام بر شهید شهاب ودیگر شهیدان شهرمان .امید دارم خداوند به ما فرصت دهد تا بتوانیم رهرو خوبی باشیم برای شهدا .از شما التماس دعا دارم فقط دوست داشتم بدانم شما کی هستید ؟

سام برشما
ممنون از حضورشما
شهاب هستم
التماس دعا

سهبا جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:46 ب.ظ

سلام استاد بزرگوار . روز و هفته معلم بر شما مبارک . عذر بابت غیبت این روزهایم !

سلام علیکم
ممنونم از لطف همیشه شما....بله.جای شما واقعا خالی است این روزها..عنایات حق قرینتان...

اپسیلون شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:55 ق.ظ http://anti-ebliss.blogfa.com

سلام خدمت استاد عزیز و دلسوزمان
در نظر داشتم روز معلم جهت عرض ادب و عذر زحمات خدمتتون برسیم با بچه ها اما من مشهد بودم و لذا توفیق حاصل نشد.
اگه خدا قبول کنه روز معلم بعنوان هدیه برای همه اساتید و کسانی که در این راه معنوی تلاش می کنند و مخصوص برای شما در حرم امام رضا(ع) زیارت و نماز زیارت خوندم.
انشاا... تو این هفته خدمت شما می رسم.

سلام علیکم
از لطف شما ممنونم..
چقدر خوشحالم کردین با این هدیه معنوی...دستتون درد نکنه...
التماس دعا

[ بدون نام ] شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:03 ب.ظ

عالی بودُ حال و هوای جبهه مجددا برایم تداعی شد.

ممنونم..

طُرفه یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:31 ق.ظ http://a-nakhaei.blogfa.com

سلام بر نجات یافتگان از " کل علیها فان " سلام بر رهیافتگان حریم " وادخلوا جنتی " سلام بر مشرف شدگان در " حلت بفنائک " و سلام بر ملقب شدگان به " اصحاب الحسین علیه‌السلام"
بهره وافر بردم استاد. خداوند بر صفای دل شما و توفیق بهره برداری بیشتر ما از آن بیافزاید.

سلام علیکم
چه زیبا توصیف کردید حال این راه یافتگان به ملکوت را..
انشاا...که خداوند ما را از ان عزیزان در اخرت جدا نفرماید..
خیلی لطف کرید...
و بسیار خوشحالمون کردید..
التماس دعا

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:17 ب.ظ

عقل و فهم استدلالی از جهان‏، کوچکی و حتی صفر بودن انسان را متجلی می‌کند. تا انسان احساس فقر نکند، وارد باغ عشق نمی‌شود و حصول چنین فقری، ورودی‌های اولیه عقلی به شناخت است. فقیر تسلیم می‌شود، واژه «من» تعطیل می‌شود. در این عالم اعتماد است و جبران نیست؛ بخشش است و تشنگی، عجز است و خودفراموشی. عاشق درخواست ندارد و فقط عذرخواهی می‌کند. بی‌دلیل نیست که بهترین دعا استغفار است. عاشق مبهوت است. تا هنگامی که قلب سفر عشق را آغاز نکند، شبنمهای وابستگی در باغ عشق فراهم نمی‌آیند:

کسی این جام معنی می‌کند نوش که کردست او سر خود را فراموش

ماهیت عشق، ارتباط فقیر است با غنی و نه فقیربا فقیر. مجنون درحالی که لیلی را می‌جست، خدا را یافت و با نیروی برخاسته از قلب گفت: ای لیلی اکنون بیارام. از نیمه شب تا برآمدن آفتاب، زمانی که تو در خواب فرو رفته‌ای، در باغ عشق شبنمهای زلال معرفت را در آبگینه‌ای فراهم می‌کنم و به هنگام طلوع که برخاسته‌ای، ظرف شبنم را که با سختی ولی با محبت برای تو گرد آورده‌ام، تقدیم قلب تشنه‌ات می‌کنم.

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما (عشق و سیاست ،دکتر محمود سریع القلم )

تا انسان احساس فقر نکند وارد باغ عشق نمیشود..
عاشق مبهوت است..
ممنون

نسل سومی چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:34 ق.ظ

اگر دیدید میان شما و آنهای که شهیدان با آنها پیوند داشته اند رابطه ای است عاشقانه، بدانید که شما درمسیر شهیدانید واگر میان شما و آنهایی که شهیدان با آنها پیوند داشته اند فاصله ای است و دافعه ای است بدانید که شما با شهیدان فاصله دارید.خط فکری عبارت است از :اعتقاد به ولایت فقیه و تسلیم محض بودن در مقابل ولی فقیه، اعتقاد به اینکه پرچمدار انقلاب اسلامی روحانیت مبارز شیعه می باشد و ضربه و صدمه به روحانیت ، ضربه و صدمه به اسلام است.
"شهید دکتر سید احمد رحیمی"

بدانید هیچ کس نمی تواند ما را بسازد الا اینکه خودمان خود را بسازیم .ما موظف هستیم که برای ساختن خودمان حرکت کنیم ... کسی نمی آید دست ما را بگیرد و به جلو ببرد ،بلکه این خودمان هستیم که باید گامی به جلو برویم.گامی به پیش در شناخت رذایل خود، گامی به پیش در شناخت ضعف های خود، گامی به پیش جهت جذب نیروهای دیگر و گامی به پیش در جهت ایجاد این شعله و سوزش الهی در درون خود که انسان از هدایت دیگران و کمک دیگران و از رشد دیگران احساس آرامش می کند.
"شهید دکتر سید احمد رحیمی"

خیلی ممنونم..
از اینکه جملاتی از شهید را در اینجا اوردید

نسل سومی چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:35 ق.ظ

آخرین باری که از ما خداحافظی کرد را به خوبی بیاد دارم .در همین دفعه بود که با همه خداحافظی کرد و بعد به راه افتاد، وقتی به درب منزل رسید، ایستاد و برگشت تا دختر چهار ماهه اش را ببوسد.هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که احساس کردم لبانش را گاز گرفت و آنقدر شدید که جای دندانها روی لبهای دخترش باقی ماند و از همانجا برگشت و به سوی جبهه ی حق شتافت.احساس من از این کار این بود که ایشان به خود گفته بود که ممکن است عشق و علاقه ی بیجا به بچه مرا از توفیق در عمل باز دارد.آری :
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت

بله یکی از خاطرات عجیبی که شهید شهاب هم در توصیفش از احمد به ان اشاره میکند همین است...وداع اخر با اسیه...
چه بودند این انسانهای شیدا!!
باز هم ممنونم از حضورتان و بیان این خاطره قشنگتان
خیلی لطف کردید

م.ش یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:07 ق.ظ

سلام خوبید استاد! می خواستیم تیم ورزشیمون رو به نام برادر شهید شما بذاریم! ولی اسم کوچک ایشون رو نمی دونستیم!اسمشون چی بود؟ ممنون

سلام علیکم
نام اخوی محمد بوده....
التماس دعا

یوسف یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:18 ق.ظ

سلام . از زحمات شماعزیز تشکرمی کنم

سلام علیکم...
و من هم از بذل توجه شما تشکر میکنم..
باز هم مارا مورد لطف خویش قرار دهید

baran چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:59 ب.ظ http://safareshgh.blogfa.com

دلم تنگ شده واسه کلاستون!

سلام
انشاا..همیشه سالم و موفق باشید..
ممنونم از لطف شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد