بنام خدا
اصل طلب با ماهیت آدمی همراه است یعنی مادام که طلبی نباشد حیات آدمی نیست..پس اصل طلب همیشه هست .. اما مهم اینستکه چه میخواهی و از که میخواهی؟از گمشدگان طلب میکنی؟.. چون بهر حال طلب نمیتواند بی پاسخ بماند اما مشکل اینستکه وقتی آب نیافت بسراغ سراب میرود....
و شاید آن آزادی که برادر عزیزم-هیچ- در نوشته خود بدان اشاره کرده اند خاصیتش همین است که آدم را بمقصد درست راهنمایی میکند.آن زنجیرهای بسته شده آن تعلقات .. آن رذایل.. آدمی را از گوهر ذاتش دور میسازد.. از خودش بیگانه میکند.. بنده غیر میشود..لا تکن عبد غیرک قد جعلک ا.. حرا.. ولی آنگاه که به بندگی خدا میرسد از اسارت بتها آزاد میشود و این نکته عجیبی است :
اوج آزادی آدمی .. در اوج بندگی است!
آزادی از غیر حق مساوی است با بندگی حق.. که البته وقتی میگوییم حق چیزی جز نفس واحده و حقیقی نیست...
هر چه غیر از حق است همان غیر است..همان بیگانه است:
در زمین دیگران خانه مکن کار خود کن کار بیگانه مکن
پس اگر به جوهر جانت راه یافتی به حق راه یافته ای.. یعنی ازباطل گسسته ای... و این در نزدیکی توست.. دور از تو نیست .. لازم نیست بسراغ این و آن .. این ایسم و آن ایسم.. این مکتب و آن مکتب بروی...
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد... وانچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود... طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
بی دلی در همه ایام خدا با او بود.... او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد....
دو خونه , با انرژی های مثبت یکسان , با افکار یکسان , با قلمی یکسان , با نیایش هایی همسان ...
چقدر آرامش هست توی این خونه و اون خونه ...
سلام .
سلام.ممنون.و چه برداشت یکسان!!... اما خانه شما کجا رفت؟؟؟
سلام استاد! شبتون بخیر
روح ادمی مثل یک لوح سفید است که وقتی لکه ای سیاه (گناهان و معاصی) بگیرد اگر زود در صدد رفع آن باشیم پاک خواهد شد اما اگر برای بعد موکول شود چه مصیبتها که به بار نمیآورد
و لوح دل آدمی که به خدا نزدیک است و با خدا حشر و نشر دارد مثل همان صفحه سفید است اما با این تفاوت خیلی زود کدری لکه خودش را نشان میدهد و مثل یک هشدار اعلام خطر میکند و تا این لکه هر چند ناچیز را برندارد آرام نگیرد و آنوقت است که خدا را شناخته که از ماندن سیاهی کوچکی بر سفیدی دلش ناآرام میشود و جالب تر اینکه خدا هم همیشه مشتاق او خواهد بود همان مثلی که میگوید تمام درها برویش بسته است همینجاست که معنا میگیرد خدا با قدرت لایتناهی اش تمام درها را بروی بنده ی مخلصش می بندد و به وی اعلام می کند تنها جایی که می توانی جواب بگیری همین در خانه من که خالق و رب تو هستم می باشد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
خدا در کنارش بود و از رگ گردن به وی نزدیکتر اما او درهای دیگر را میزد
مرا بخاطر زیاده گویی ام ببخشید
یا علی مدد
سلام.ممنونم...ساده و قشنگ رابطه ادمی را با خدایش تصویر کردید..وچقدرزیباست این ارتباط...اگر که ادمی انرا دریابد...که اگراینچنین شود دیگر نیاز به هیچ کس ...نخواهدداشت...متشکرم از حضورتان...
سلام خدمت استاد گرانقدر
خیلی خوب بود اسفاده کردم
اوج آزادی آدمی .. در اوج بندگی است!
سلام برشما. خیلی خوش آمدید. ممنون از لطف شما. منتظر نظراتتان خواهم بود.
با " یوم الحسرت" بروزم
درد دلی با خدا پس از جلسه ...در وبلاگم
http://pang-pang.blogfa.com
ممنونم. میام خدمت شما...موفق باشید
استاد گرامی سلام
خوشحال میشم سری هم به شادکامی بزنید و مرا با نظرات سازنده تان راهنمایی کنید. موضوع اصلی وبلاگ من نقش باورهای مذهبی در سلامت روان است.
مطلب آیا میدانید که را حتما بخوانید و مرا راهنمایی کنید.
متشکرم
سلام برشما..ممنون از حضورتان..انشاا...میام...باز هم منتظر نظراتتان هستم
سلام
اول اینکه معذرت می خوام متوجه نشده بودم که راجع به جلسه پرسیده بودید.
و بعد ، مطلب تون رو خوندم و استفاده بردم . خداوند سایه بزرگ تر هایی مثل شما رو از سر ما نکند .
سلام برشما... خواهش میکنم...خودبخود حل شد. موفق باشید
سلام
مطلب خوب و آموزنده ای بود و از مطالبتون استفاده کردیم.
منتظر حضورتون و نظرتون در وبلاگم هستم.
سلام
خیلی ممنون از حضور شما.. انشاا.. منتظر نظرات شما هستم...