نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

نماز صبح

ان ناشئه اللیل هی اشد وطئا و اقوم قیلا

جان جهان


حکایت آدمی عجیب بوده وهست.موجودی که در یک بازه بسیار وسیع باندازه پهنای آسمان و زمین میتواند سیر کند.از یک سو از فرشتگان برتر شود و از آن سو از چارپایان تنزل کند!

خویشتن نشناخت مسکین آدمی

از فزونی آمد و شد درکمی

و آن نکته عجیب اینجاست که همین آدمی وقتی که قدر خود را نمیشناسد و مقام جانشینی خدارا در نمی یابد ،عاجز و درمانده شده به هر حقارتی تن میدهد و وجودی تلخ و عبوس پیدا میکند! 

جهان آن تو و تو مانده عاجز!

زتو محرومتر کس دید هرگز!

چه میشود کرد،وقتی آدمی اینچنین خود را تنزل میدهد.همه این امور در گرو آنست که جنبه "من الحقی" خودش را دریابد وبفهمد که او " جان جهان" است! و وقتی این "جان"ها یکدیگر را پیدا میکنند  آن اتحاد عظیم رخ میدهد!

بود از هرتنی نزد تو جانی

وزو دربسته باتو ریسمانی

هرچند ما در تن آدمیان شریک نیستیم ولی در جان با آنها شریکیم و این الفتی که باهم داریم از آنجاست.لذاست که مردان خدا  نسبت بیکدیگر احساس یگانگی دارند.جز دوستی و عشق و مودت در میانشان نیست چرا که تنی در میانشان نیست ! و همه آن "جان " مشترکند!

جان گرگان و سگان از هم جداست

متحد جان های مردان خداست

و ای کاش قدر خویش میدانستیم و از این کف های میرای از بین رفتنی دنیا متاثر نمیشدیم و لذت حضور حق را درک میکردیم.

تو مغز عالمی زان در میانی

بدان خود را که تو "جان جهانی"!

@namazesobh

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد